Quantcast
Channel: ایران گلوبال - گوناگون
Viewing all 376 articles
Browse latest View live

کوچه خاطره ها و طوطی داش اکل

0
0

 آب پاکی که «امام اعظم» روی دست همه ریخت.

از دیدگاه ارتجاعی خمینی که در آثارش چون کشف الاسرار»، «حکومت اسلامی» و «نامه علیه احمد کسروی هویدا بود که بگذریم، واپسگرایی و واژگونی، از لحظه ورود او به ایران و از درون هواپیمای ایرفرانس رخ نشان داد.

او حتی بی نیم نگاهی به خبرنگار خارجی (که پرسیده بود حضرت آیت الله اکنون که شما به وطن خودتان می‌روید چه احساسی دارید؟) با گفتن کلمه «هیچ»، چون الک دولک باز قهاری "زو"ی (1) بی احساسی را برکشید و آب پاکی روی دست همه ریخت.

او "زو"ی بی احساسی را برکشید. و یک نفس تا نوشیدن آخرین جرعه جام زهر و قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷، پیش رفت...

 

جنگ هشت ساله «نعمت» نبود، بلا بود.

اکنون که سالیان دراز از جنگ ۸ ساله عراق و ایران می‌گذرد جدا از زمان (که بهترین قاضی است) همه اسناد نشان می‌دهد که آنچه خمینی آنرا "نعمت"خواند، بلایی بیش نبود. شروع آن جنگ نتیجه صدور ارتجائی انقلاب ازاین طرف و تجاوز شوم عراق از آن طرف دیگر بود، خمینی می‌توانست پس از آزاد شدن خرمشهر فتیله اش را پائین بکشد که نکشید. بلکه شب و روز بر آن آتش، هیزم ریخت. آن جنگ خانمانسوز بود و حاصلی جز صدها هزارکشته و زخمی و میلیون ها آواره و اسیر نداشت. (به جنگ اشاره کردم تا به شهر خودمان اندیمشک برسیم)

که با هجوم موشک و میگ های عراقی، تقریباً خالی از سکنه و پر از نظامی شده بود.

آخوندها که چون «راهبر و راهنمایشان» جنگ را «نعمت الهی» وانمود می‌کردند، جدا از وعده و وعیدهای دنیوی، آخرت لشکریان جنگ را هم «تضمین» کرده! و به آنها وعده بهشت می‌دادند. گویی پیشاپیش کلید گشودن دروازه های بهشت را در دست دارند.

جنگ تنوره می‌کشید، شعارهای جنگ افروزانه، با صدای شوم مداحان، جوان ها را به کشتن و ثروت ملی را به باد می‌داد و از طرفی فرجه سرکوب خونین نیروهای سیاسی رقم می‌خورد. جنگ، نعمت بود. همان به اصطلاح «نعمت»ی که به نعمات دیگر (گاز و برق و اتوبوس مجانی) اضافه شده بود.(2)

گویی از آسمان میهن سرب و غم و اندوه می‌بارید.

چنین فضای تیره و دلگیری را، گاهی دیدار بچه هامی‌توانست عوض کند وقدری ازضرب و زور آن بکاهد.

«آقا رضا» (که این نوشته به او و ودردهای او و امثال او می‌پردازد) در چند متری خانه ما در اندیمشک زندگی میکرد. او همیشه به موقع پیدایش می‌شد. دیدارش حسِ خوبِ مصاحبت با دوستی صادق و صمیمی را زنده می‌کرد، با سلامی بی پیرایه و لبخندی که همیشه چهره معصومش را می‌پوشاند وارد می‌شد و با خود صفا می‌آورد. تمامِ آن تابستان مرگ را (سال59) را درخانه درندشت مان گذراندیم.

صدای شهرام ناظری درخانه پیچیده بود، رضا با بهره ای که از خوشنویسی داشت، به روی تکه ای مقوا می‌نوشت، سایه می‌انداخت، می‌پرداخت: "از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر"... خط زیبائی برازنده آن شعرو صدا­­­­­­.

اِنگار همین دیروز بود. هنوز نجابت عشقی را که درچهره نجیب رضامی‌درخشید و چشمانِ مشتاقِ دلدارِ جوانی را که از قابِ پنجره ای مهربان به آینده می‌نگریست، بیاد دارم، و هربار یاد آورم می‌شد که زندگی چه زیبا و عشق چقدر با شکوه است. حتی درآن روزهایِ مرگ و تابوت هایِ روان که هردم از آن کوچه می‌گذشت، کوچه ما، کوچه ی منتهی به غسال خانه قدیمی شهر بود و معبر تابوت هائی که به غسال خانه می بردند، از همان کوچه خاکیِ خاطراتِ خوبِ خرد سالی و جوانی ما. (3)

حالا بعد از سی سال من از رضا می‌نویسم و درخیال خودم از وی می‌پرسم: چه شد آن که آغوش عشق و توسنِ سفیدِ وصالت راانتظارمی کشید؟ همان که پرنده جانش باخیالت پرواز می‌کرد، به زبان مادری ترا می‌خواند و به صد رمز، عشق تو را رصد می‌کرد؟ اما رضا خاموش و البته به صد معنا مرا می‌نگرد...

راستی، به کدامین افق دور خیره بودی که مجالِ هیچ ات نبود، برهنه پای، در سرما و سوزِ زمستان راهی شدی و با رفتنت، در سپیده دمان جوانی، دیگر آن پنجره مهربان باز نشد اما، کوچهِ خاطره ها، همچو «طوطی داش آکل» پاکیزه گویِ حدیثِ عشقت شد. آن پنجره ماند و آتش باری دشمن و دوست، در تابستانی که از در و دیوارش بلا می‌بارید.

 

نوروز، فقر و فراش مدرسه

آقا رضا که در سنین پائین مادرش را از دست داده بود، دومین پسر از خانواده ای شش- هفت نفری بود که در قلعه کوچکی بنام "قِلاع اله"(4) زندگی می‌کردند. آنها بعد از فرسایش و ویرانیِ قلعه و کوچِ دسته جمعی آخرین ساکنان آن، به کرایه نشینی روی آوردند، تا اینکه درغربِ محلهِ "ساختمان"( 5). بَرِ کوچه امجدی، بین "تانکی سیاه"و قبرستان قدیمی صاحب خانه ی کُلنگیِ بسیار کوچکی شدند که یک اتاق نسبتاً بزرگ داشت و با پرده خوری در وسط به دواتاق کوچکتر تقسیم می شد، برادر بزرگتر با زن و بچه نیز با آنان می‌زیست. بیکاری و ناامنی حاکم برآن خانهِ محقر، ساده ترین شادی ها را هم از آنان دریغ می‌کرد، هیچ شور و شعفی نصیبشان نمی‌شد، هر چه بود حسرت بود و بیکاری، می گفت هرگز آخرین روز مدرسه، قبل از تعطیلات عید نوروز را دوست نداشتم. چرا؟ چون نمی‌توانستم پول"عیدی"به فراش مدرسه بدهم.

رضا همدم و همنشین فقر بود.

 

شعور و شمشیر

به هر صورتی که بود آقا رضا تحصیلات متوسطه خود را به پایان برد و برای ادامه تحصیل به دانشسرای تربیت معلم آبادان رفت.

به اندیشه های دکتر علی شریعتی دل بند بود، و به آگاهی مردم بها می‌داد و آنرا شرط هر تحولی می‌دانست. معتقد بود ریشه تمام بدبختی های ما فقرِ فرهنگیِ توده ها است. مردمی آگاه، اسیر جهل و خرافه و استحمار نمی‌شوند. از دیدگاه او، شعور می‌بایست بر شمشر سوار باشد. (نه بر عکس)

گاه در خود فرومی رفت و به کوچه و محل می‌نگریست، محلاتی که جولانگاه خود پسندانی شده بود که هلاک دیگران را مایه خرسندی و پیروزی "خود"و شریعت "خود"می‌دانستند، و در چنان نخوتی تنفربرانگیز غرق بودند که همه چیز فراموششان شده بود. با تفنگ هائی حمایل کرده و بلاهتی توضیح نا پذیر.

تفنگ بدستانی که ازمابهتران، چون ترکه های تر به دلخواه خود پیچانده و شکل داده و خشکانیده بودند. تنها مهارت شلیک را خوب آموخته بودند.

قلدرانی ضعیف و فریب خورده و فاقد حقیقت که باحضوری نفرت انگیز آرامش کوچه و محل را آشفته می‌کردند.

 

شمشیرِ جهل و جیفه‌ای خونین

«آقا رضا» می‌گفت ما اکنون با جماعتی مواجه هستیم که تا همین دیروز ستم و بیعدالتی را باهم تجربه میکردیم، اما امروز بلای جانمان شده اند. با شمشیرِ جهل در دست و با جیفه ا ی خونین درجیب، برما فرود می‌آیند. به قول دکتر غلامحسین ساعدی: "گوئی رژیم شاه...همچون قالی زیبائی روی لجن زاری پُر از کرم وحشرات نا شناخته ای پهن شده و چون آن قالی پس زده شد، همه آن موجودات ریز و درشت، ریزخوار و درشتخوار به یکباره بیرون ریختند".

آن ایام پُرملال با دغدغه های مستمرش، شور و شادی را گرفته بود. گسترش خفقان، تراکم روز افزون زندانیان، همه و همه مبین آینده ای بمراتب سیاه تر از دوران پیش از انقلاب و بگیر و ببندهای ساواک بود و چنان بطالتی را در چشم انداز داشت که برای امثال رضا، واجد هیچ مشروعیتی نبود.

رضا و امثال رضا نمی‌خواستند به چوب بستی تبدیل شوند تا به اصطلاح «معماران» از آن بالا رفته و دیوار کج بسازند. نمی‌توانستند چون راهبانی طولِ خطوطِ موازی ریل ها را طی کنند و ناظر باشند تا قطارِ سلطانی جبار یا شیخی مکار از مقابل چشمانشان بسلامت بگذرد و همه چیز را به بازی بگیرد.

می‌دیدند استبداد زیر پرده دین بیداد می‌کند و معطوف به هیچ حقوقِ انسانی نیست، رضا (و نوع رضا) قاعده ظلم را نپذیرفتند. آنان نه تنها بازی را واگذار نکردند، بلکه فعالیتِ میدانی را بر سکونی فرساینده و تحقیرکننده، ترجیح دادند.

 

رضا آرام و قرار نداشت

در درون رضا نیروی تازه ای می‌جوشید، آرام نداشت، نطفه رسیده ای رامی مانست که دراستانه تولد بیقراری می‌کند، و اگربه موقع زاده نشود در رستنگاهش می میرد. او چون موجود جدید، هوای تازه و مکان تازه می‌خواست، با فکری تازه و راهی تازه. عاقبت هم راهانی تازه یافت، رضا دیگر همان رضا نبود، علیه ظلم و بی عدالتی برخاسته و راه مبارزه را بر گزیده بود.

ورای گزینه رضا بُرهانی قاطع، ملموس وانکارناپذیر وجود داشت، که درآن چهره رنج کشید مردم به روشنی پیدا بود، مردمی که زیر بار ظلم و ستم خرد می شدند. در آن ایام رضا و نظایر رضا درپی آزادی و پایان بخشیدن به نوع انسان بودند، کسانیکه زیر فشار تحقیرها و تهدیدها، از خودبیگانه شده و هویت انسانی شان آسیب دیده بود.

آقا رضا که تمام عمربر روی لبه تیز فقر رفته بود، اکنون خود تیغه ای شده بودکه بر فرق بی عدالتی و فرود می‌امد.

رضا از خانه خود شروع کرد، برادرش را که روزی دل درگرو رستگاری مستضعفین داشت از جمع بسیجیانِ سرکوب به صفوف مقاومت مردمی کشانید. و عبدالکریمِ عزیزش، مجاهدی شد که آوازه مقاومتش برابر شکنجه گران "زندان یونسکودزفول"زبان زد شده بود و عاقبت در راه و باورتازه اش سر داد. سرداد تا به ناحق دست ندهد.

 

پدران ما آخوندهای مرتجع را بهترشناخته بودند

من سال ۶۱ دریکی از کمیسیون های جانبی حقوق بشر در ژنو شرکت داشتم، بعد ازبیان شهادت خود، بهمراه زنده یاد محمد مدیرشانه چی در لابی هتل محل اقامت، نشسته بودیم، دنیای شاد مسافرانی که در آمدوشد بودند تماشا می‌کردیم، آقای محمد اقبال با شادی آمد و گفت تلفن هتل را آزاد کرده می‌توانیم به ایران زنگ بزنیم. مدت زیادی بود از خانواده بی خبر بودم، بعدازحال و احوال، خواهرم گفت: راستی میدانی، آقا رضا هم چند وقت پیش "ازدواج "کرد. با شنیدن این کُدِ بد یمن، ویران شدم و رضایت طبع حضور در آن کمیسیون آنهم درکنار فعالین خوش نام سیاسی ازسرم رفت،

آن انسان دردمند (شانه چی) که خود پدر چند شهید بود متوجه شد و به رسم دلداری، مشکلات راه و بهای رسیدن آزادی را یادآوری نمود. وقتی خودش با چشمانی تر و دلی پردرد از کابین تلفن بیرون آمد، یکراست به سراغ من آمد. حالا من، آن پیرمرد مهربان رادل داری می‌دادم... نوه اش را هم اعدام کرده بودند.

تمام شب نخوابیدم، چهره رضا برابرم بود، چگونه آن طبع خوش و صفای باطن را برای همیشه خاموش کرده بودند، به این جنایت می‌اندیشیدم، یاد آقای بابائی همسایه زحمت کشمان افتادم، درآن غروب شرجی، درست سر"پل هوائی"از روبرو می‌آمد، خیلی نگران به نظر می‌رسید، جواب سلامم را داد... و به زبان لری گفت: "روله گُذشتِمو بَه کید وِخدا وِ پیر"... (پسرم به خاطرخدا، به خاطر پیرو پیغمبر به فکرماهم باشید،این ها رحم ومروت ندارند، والله ما شما ها را با نون و چای شیرین بزرگ کرده ایم، حالا این "صفائی"(6) ... قصد جان شما هارا کرده.

به انتظار جواب نماند، سردرگریبان و نگران راه افتاد. و بعد از شهادت سه تا از بچه هایش خود نیز دِق کرد.

هرچه بود پدران ما آخوندهای مرتجع را بهترشناخته بودند، اما بی شک بابائی هم به عمق دنائت وبی رحمی لونِ آخوند پی نبرده بود. رضا می‌گفت: مگرغیرازخودمان کسی هست؟ کی تا حالا حق را داده تا صفائی دومش باشه.

یاد قنوت های رضا افتادم که همیشه خدا "سوره ماعون"رامی‌خواند. می‌گفتم رضا چه از جون این "طعام مسکین" (7) می‌خواهی؟ می‌خندید.

یاد خانه هایِ سازمانی راه آهن در پائین پل هوائی افتادم. "علی"(...) مدتی نگهبان خانه آشنائی شده بود، که به مسافرت رفته بودند. تابستان های گرگرفته جنوب، اغلب راه آهنی هابه "آب و هوا"می‌رفتند. بلیط قطارشان مجانی و بهترین مقصدشان مشهد بود، خونه ها رادست بچه های فامیل می‌سپردند تا مواضب باشند و می‌رفتند. خانه می‌شد پاتوقِ موقتِ دوستان، زیرخنکای کولر آبی، از عرق خوری، گرام تپاز و صفحه های ویگن، علی نظری و حکم بازی سر هندونه، گرفته تا نماز و مثنوی مولانا... رونق داشت، عیسی و موسی بدین خودشان بودند. هیچ سَرِخری هم وجود نداشت. حالا همان علی داغ سه خواهر و برادر را تو سینه پنهان دارد.

 

رضا به زندان یونسکو افتاد و تیرباران شد

راستی این همه فرمان مرگ از کجا می‌آمد؟ روحِ کدام ابلیسِ مرگ آئین درکالبد این فرعونیان جاری بود؟ دربی خوابی و لحظاتِ سمجِ آن هتل (که از آنجا به ایران زنگ زدم و از تیرباران رضا مطلع شدم)، خاطرات روزهای پشت سررا مرور می‌کردم، اما این"سازِ بدآهنگ جز "چَمَر" (8)مضرابی نمی‌زد. مگر بی رونقی خانه ات، هر چه بود از سلول های سیاه و بتونی زندان و از اتاق های تمشیت قابل تحمل تر نبود؟ ولی تو از حریم همان خانه کوچک بود که به افق های دیگری می‌نگریستی، و راه خودرابرگزیدی.

به مجاهدین پیوستی و بالاخره در رابطه با مجاهدین دستگیر و در زندانبدنام یونسکو که قتل گاه صدها مبارز و آزادی خواه بود اسیرگشتی، به خوبی می‌دانستی چه سرنوشتی درانتظارت است.

تو می‌دانستی که قبل از خودت و به فاصله کوتاهی در سال ۶۰ بیش از ده تن از همرزمانت را اعدام کرده بودند.

 

 

 

حالا هم نوبت خودت بود که بهمراه تعدادی از همرزمانت در دستان خونریز مسئولین زندان یونسکو از جمله "علیرضا آوائی، غلامرضا خلف رضائی و شمس الدین کاظمی"(9) اسیر شوی، آدم کشانی که خود در جهل و فریب نظام نظامی ضد بشر بودند.

 

تو همه رنج ها را پذیرفتی تا کسی رابه زندان و زیرشکنجه نیاوری، فقط ارتباط های خود را با آنها که شهید شده بودند و یا از مهلکه بدر رفته بودند می‌پذیرفتی وبس. از دیدن چند تن از دختران "معاویه"حیرت کرده بودی، هم آنهائیکه آمده بودند تا علیه تو شهادت بدهند؛ (علیه تو که بر هرچه ولایتِ سفیانی است، طاغی، یاغی وباغی بودی، و غیر از آزادی وعدالت سودائی درسرنداشتی، این همان جرم نا بخشودنیت بود.)

...

برگردیم به آن «زو» که در آغاز این نوشته از آن صحبت کردم.

در آغاز نوشتم:

«وارونه نمایی و واژگونی از همان درون هواپیمای ایرفرانس رقم خورد، و گفتم: او حتی بی نیم نگاهی به خبرنگار خارجی (که پرسیده بود حضرت آیت الله اکنون که شما به وطن خودتان می‌روید چه احساسی دارید؟) با گفتن کلمه «هیچ»، چون الک دولک باز قهاری، با یک نفس عمیق "زو"ی (1) بی احساسی را برکشید و یک نفس تا جام زهر و تاکشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، ادامه داد.»

فرمانِ فرعونیِ قتل تو نیر در امتداد همان "زو"صادر شده بود. دخترانی که آمده بودند تا با جان یک انسان با جان تو بازی کنند، آمده بودند تا با آخرین ترفندها زهرکینه ای کشنده را در جانت بریزند، آنان خود فرزندان شقاوت وکینه کشی های نظام بودند. آدمک هائی که حکم قتل از پیش صادرشده تو را چند شب قبل ازاعدامت جشن گرفتند ودر محافل خود گفتند: کلکش کنده شد و منتظرِ روزِ اجرای حکم بودند، آن چوب بست ستمگران بودند و خود نمی‌دانستند. آنان نیز قربانی جهل و ارتجاع بودند. به قول فرانتز فانون در کتاب دوزخیان زمین، شکنجه گران هم قربانی ستم و بیدادند.

تو اما آنچه به برادرت کریم آموختی، خود در آزمونی دشواربه نمایش گذاشتی، وعشق نجیب خویش را در راه آزادی فدا کردی، جنازه ات بار دیگراز همان کوچه منتی به غسال خانه محله خودمان گذشت و در گوشه ای از مزارستان قدیمی شهر به میهمانی خاک رفتی. زاده عشق بودی، با عشق زیستی، و با عشق رفتی

چه زیبا گفته است مولوی: دانی که کیست زنده آنکو زعشق زاید

 

مختار شلالوند

بیست وششم بهمن سال ۱۳۹۱

Mokhtar21@gmail.com

 

پانویس:

۱-"زو"بخشی از قواعد بازی الک دولک است.

۲-خمینی در یکی از سخنرانی های خود با عصبیت تمام، دقیقاً چنین گفت: آب و برق رامجانی می‌کنیم، اتوبوس را مجانی می‌کنیم، یکی ازاموری که باید بشه همین معناست و خواهد شد، این دارائی از غنائم اسلام است و مال ملت است و مستضعفین، من امر کرده ام به مستضعفین بدهند و خواهند داد و پس از این هم تحقیق دیگر در امور خواهد حاصل شد...

۳-کوچه ای به درازای کمتر از سی متر، که مجاهدان شهید (افتخار، داوود، محترم بابائی و عبدالکریم، آقارضا ماکیانی و حمزه و عبدالامیرعامری و صالحی) همه در آن ساکن بودند.

۴-"قِلاع اله"قلعه ای که درحدود چهارکیلو متری شمال اندیمشک و بالاتر از تلمبه خانه شرکت نفت قرار داشت.

۵-"ساختمان "قدیمی ترین محله شهر اندیمشک است

۶-"صفائی"آخوند بی مقداری که امام جمعه مسجد حسین بن علی در محله ساختمان بود

 ۷-  "طعام مسکین"اشاره به آیه سوم سوره ماعون است. (وَ لا يحُض عَلي طعَامِ الْمِسكِينِ‏)

 ۸- "چَمَر"در گویش لری یعنی واژگون، وارونه،عزا، اجرای سازودهل در عزاداری.

۹- لینک مقاله‌ی ایرج مصداقی

  http://www.pezhvakeiran.com/maghaleh-44063.html

 

 

 


یک مُشت دَری وَری On Bullshit

0
0

در این بحث ضمن اشاره به کتاب On Bullshit نوشته «هری گوردون فرانکفورت» Harry Gordon Frankfurt «سقوط گفتار» را بررسی نموده و آنرا در رفتار یک «انقلابی» که «استبداد رأی» او را بر زمین کوبید، نشان می‌دهم و با اشاره به اینکه زبان خودش عمل است، به حدیث جعلی «لا حیاء فی الدین»، می‌پردازم. حرف اصلی این بحث این است:

هر فرد یا جنبش یا رژیمی پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتار سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.

... 

هری گوردون فرانکفورت فیلسوف معاصر آمریکایی که فلسفهٔ اخلاق و نظریهٔ کنش و خردگرایی حوزه فعالیت او است، نوشته‌‌ای دارد با عنوان «مزخرف گویی»  On Bullshit 

هری فرانکفورت برای اینکه منظور خود را از مزخرف‌گویی نشان دهد آن را با دروغ‌گویی مقایسه می‌کند و نشان می‌دهد مزخرف‌گویی صد پلّه بد‌تر از دروغگویی است. چرا؟ چون دروغگو حقیقت را جدّی می‌گیرد و با آن درگیر است، می‌داند حقیقت چیست و آگاهانه خلاف آن را می‌گوید. اما کسی که حرف مفت می‌زند تنها چیزی که برایش اهمیّت ندارد حقیقت است.

...

مزخرف‌گویی همه را آلوده می‌کند و وقتی رواج یابد به قول کارل مارکس «هر چه سخت و پابرجاست، دود شده و به هوا می‌رود».

...

مزخرف گویی و دَری وَری‌‌ همان «سقطات الالفاظ» و «هفوات اللسان» است که علی بن ابیطالب از آن به خدا پناه می‌برد.

اللهم انی اعوذ بک من هفوات اللسان... و من سقطات الالفاظ...

خدایا از چرت و پرت گویی و سقوط در گفتار به تو رومی‌آورم...

_________________ 

زبان، خودش عمل است.

آستانه و پیشاهنگ کردار آدمی، گفتار او است و هر فرد یا جنبش یا رژیمی پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتارش سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.

یک مثال:

«معمرالقذافی» حتی وقتی برو و بیا داشت و «کتاب سبز»ش را هوادارانش حلواحلوا می‌کردند، با منش و گفتار خودش نشان می‌داد پیش از رفتنش رفته است. خیال برش داشته بود خودش ماه شب چهارده است و می‌درخشد اما منتقدانش که او مزدور می‌پنداشت فقط عوعو می‌کنند.

قذافی که با چماق و ارّه حرف می‌زد تا نسق گیری کند مدام از «وظیفه» هواداران و نه از «حق» آنان سخن می‌گفت.

جدا از کتاب سبزش که تو زرد از آب درآمد، از لحن کلام قذافی هم می‌شد فهمید که پنچر شده بود اما ادا درمی‌آورد.

قذافی که پیش از انقلاب بزرگ ضد سلطنتی به مبارزین و مجاهدین کمک می‌کرد و حمید اشرف به او «رفیق دست و دل باز» لقب داده بود با کبر و غرور، خودش را به زمین کوبید.

البته در سقوط وی مداحان و چاپلوسان که بعد از هر سخنرانی اش با «بندگی خودخواسته»، های و هوی می‌کردند و برای بوسیدن دست و رویش از هم جلو می‌زدند، به غایت مقصر بودند.

به قول «مانس اشپربر» Manès Sperber هیچ جبّاری بدون کسانی که او را عَلم می‌کنند و به او ایمان می‌آورند موضّوعیت نمی‌یابد.

قذافی به اعتماد مریدانش ترکشهای هولناک زد و دست آخر به طالبان نفت و دلار کوچه داد تا در پوش «اصل حمایت و حفاظت» R2P) Responsibility to protect) به لیبی هجوم آورند و «آزادی» به ارمغان بیآورند! تا امثال «مصطفی عبدالجلیل» و دیگر مرتجعین از آمیختگی قانون اساسی با به اصطلاح شریعت و از لغو ممنوعیت چندهمسری در لیبی، خبر دهند.

_________________ 

حدیث جعلی و بی‌حیایی مرتجعین

آبان سال ۶۰ در بند یک زندان اوین روزی «مجتبی حلوایی» از داخل حیاط با صدای بلند داد زد همه زندانیان بیایند جلوی پنجره اتاق هایشان...

بعد با اشاره به دو زندانی که می‌خواستند همانجا در حیاط شلاق‌شان بزنند گفت: این دو نفر «...تناسلی» خودشان را به همدیگر نشان داده و باید تعزیر بشوند. سپس چند نفر آن دو زندانی را در همان حیاط کابل زدند.

چند روز بعد که «اسدالله لاجوردی» به اتاقها سرکشی می‌کرد، «علیرضا صابونی» که زمان شاه همبند او بود و سر به سر هم می‌گذاشتند (با اشاره به شلاق خوردن آندو زندانی) با لحن داش مشدی خودش پرسید حاجی پرده دَری کار درستیه؟ پیش اینهمه زندانی؟...

لاجوردی گفت لا حیاء فی الدین. برای اجرای احکام حیا نباید کرد...

...

در سال پر ابتلای ۶۰ «محمد محمدی دعوی‌سرایی» مشهور به «محّمدی گیلانی» با تکیه بر به اصطلاح حدیث «لا حیاء فی الدین» (حیا در دین نیست)، به بیان مطالب چندش آور و سخیفی پرداخت که از تلویزیون داخلی زندان اوین برای زندانیان که غالباً مجرد و عذب بودند، پخش می‌شد. سخنانی که براستی شرم آور بود و اشاره به آن نیز اشمئزاز برمی انگیزد.

محمد محمدی گیلانی می‌گفت ما انقلاب کرده ایم و در انقلاب و اسلام، برای بیان حقایق حیا و شرم نباید داشت. او با این ترجمه من درآوردی از «لا حیاء فی الدین»، بی‌حیایی را به اوج ‌رساند.

صد‌ها زندانی سیاسی که هنوز سر بر خاک نگذاشته‌اند و سال ۶۰ در اوین یودند، آنچه را گفتم به یاد دارند. 

 آن حدیث جعلی که قاضی اوین محمدی گیلانی و اسدالله لاجوردی با توسل به آن پرده دری می‌کردند، در هیچ مرجع و منبع قابل استنادی یافت نمی‌شود و تنها آخوندهایی که به خلیفه دوم مسلمین توهین می‌کردند، در «جشنهای عمرکشون» از آن سکو می‌ساختند تا هرزه گویی و ابتذال خودشان را توجیه و جماعت را خواب کنند.

آیه ۲۶ سوره بقره (إِنَّ اللَّهَ لاَيَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً...)، یا آیه ۵۳ سوره احزاب (وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِ ي مِنَ الْحَقِّ)، که به نوعی به شرم و حیای خداوند اشاره دارد، هیچ ربطی به آن حدیث جعلی ندارد و موضوعش هم از اساس چیز دیگری است اما مرتجعین ابایی نداشتند هرزه گویی و «بی چشم و رویی» خودشان را با توسل به این حدیث و آن آیه توجیه کنند...

_________________ 

شرم از جنس ایمان است.

«حدیث» جعلی «لا حیاء فی الدین»، با تاکیدات دیگر پیامبر هم نمی‌خواند و او از قضا گفته بود: شرم بخشی از دین است. شرم از جنس ایمان است. «الحیاء من الدین... الحیاء شعبة من الإیمان»...

...

متاسفانه به روایت قلابی لا حیاء فی الدین، نه فقط امثال محمدی گیلانی، بلکه اضدادشان هم دخیل بسته اند...

بر مرتجعین هیچ حرجی نیست. اما آیا کسانیکه ادّعا می‌کنند به جدایی دین از سیاست باور دارند هم، باید خودش را با این روایت و آن حدیث تراز کند؟

اگر آن حدیث و روایت جعلی نبود هم سؤال فوق به قوّت خویش باقی است تا چه رسد به اینکه در اساس ساختگی باشد.

...

سی سال از توسل به آن حدیث قلابی که قاتلین زندانیان سیاسی به آن متوسل شدند می‌گذرد. دردا و شگفتا، جریانی که خودش قربانی استبداد زیر پرده دین است نیز، «لا حیاء فی الدین» را عَلم کرده است تا پرده دری توجیه دینی داشته باشد!

...

برگردیم به اصل حرف:

هر فرد یا جنبش یا رژیمی پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتار سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.

زین بیش می‌نگویم و امکان گفت نیست.

والله چه نکته هاست در این سینه گفتنی 

***

یک مُشت دَری وَری On Bullshit

http://www.youtube.com/watch?v=G5Cw2YRpC9k

...

سایت همنشین بهار

http://www.hamneshinbahar.net

ایمیل

hamneshine_bahar@yahoo.com

فیلم کمدی ۸ میلی‌ متری،اصلاح طلبان

0
0

 چندی پیش گروهی(۷+۱ نفره) اصلاح طلب،از قدرت کنار گذاشته شده و مقیم آمریکا بیانیه‌ای صادر کردند،گفتند در حال حاضر شرایط برای گفتگوی ایران و آمریکا مناسب بوده ،و از دولت آمریکا و جوامع ین الملل خواستند که یک طرفه امتیازاتی به نظام اسلامی و شخص خامنه‌ای بدهند، در واقع به وضوح اشاره کردند غنی سازی ایران را به رسمیت بشمارند و بقای حکومت اسلامی را تضمین کنند،و ایران متقابلا غنی سازی ۲۰ درصدی را متوقف و با آژانس همکاری نماید.

که این بیانه ،توسط موسسه وودرو ویلسون ،بخش خاوریانه با مدیریت هاله اسفندیاری که این روزها ،این موسسه را به کانون مماشات تبدیل کرده و در چند سال گذشته مدافعین و دلالان رژیم اسلامی واغلب وابستگان رفسنجانی و خاتمی را مرتباً میزبانی کرده،در میز گردی با دعوت وحضور فاطمه حقیقت جوو، علی‌ اکبر خوئینی‌ها به صورت رسمی‌ عنوان شد. 
جالب اینجاست که این ۲نفر، سران حکومت اسلامی را با القاب و عناوین آنچنانی‌ خطاب میکردند،که نشانگر پاچه خواری این افراد و وابستگی سیاسی و رفتاری به حکومت اسلامی می‌باشد،ضمن اینکه بصورت علنی اعلام کردن که این بیانیه ،سخن وزیر امور خارجه حکومت اسلامی وشخص خامنه ای است،که این گاف بزرگی در خصوص معرفی خود بعنوان سفیران جمهوری اسلامی بود.

سوال اینجاست،که این گروه که نمایندگی‌ اصلاح‌طلبان را در خارج از کشور رهبری میکنند،و به خاطر ترس از جان خود مجبور به ترک ایران شده اند،چگونه به این صراحت از منافع رژیم اسلامی و شخص خامنه‌ای دفاع میکنند، کسب چنین فرصت و جایگاهی در خاک آمریکا برای دفاع از اعمال و مقاصد تروریستی حکومت اسلامی،بدون صرف هزینه های گزاف و پشتیبانی نظام و مشخصاً ولایت فقیه امکان پذیر نیست، کاملا مشهود است که دستهای آلوده در پشت پرده یکی بوده ،و یکدیگر را در جهت حفظ این نظام اسلامی میفشارند.

خوئینی‌ها در قسمتی‌ با این لهجه اشاره کرد که ، رهبر عالیقدر ایران نگران بقای خودش است ،و بعد از ۳۳ سال نتوانسته کشور را به دلخواه خود اداره کند ، آمریکا میبایست امنیت‌ ایشان را تضمین کند،تا خامنه ای آرامش خاطر پیدا کرده و بتواند همچنان بر مسند قدرت تکیه کرده و در دور بعدی ریاست جمهوروی شخص مورد نظرش را برای اجرای سیستم دلخواهش منصوب نماید، تا در عوض ایران در خصوص بازرسی اژانس بین المللی اتمی‌، هماهنگی‌ لازم را انجام دهد.

حقیقت جوو نیز،به صراحت موضوع قذافی را مثال زد ،که در بسیاری از زمینه‌ها با آمریکا هماهنگی‌ کرده،اما آمریکا در زمان قیام مردم لیبی‌، از این دیکتاتور پشتیبانی‌ نکرده، در واقع با مطرح کردن این مورد، تضمین و بقای حکومت اسلامی، به رهبری سید علی‌ ،و دقیقا آرامش روحی رهبر را طلب میکرد.

نکته اینجاست که در همان برنامه زنده تلویزیونی ،دو سخنران آمریکائی که اتفاقا از طرفداران سازش با ایران هستند، نسبت به این پیشنهاد یک طرفه ،معترض شدند و گفتند بسیار مضحک است ، چرا باید چنین پوئن‌هایی از جانب آمریکا و غرب داده بشود،در صورتیکه هیچگونه اعتماد و اطمینانی نسبت به جمهوری اسلامی وجود ندارد.
که کاملا منطقی است واعترض به جایی بوده،در واقع این پیشنهاد، جوکی است برای خندیدن جوامع بین المللی.

دیگر بر کسی‌ پوشیده نیست،که رژیم در سراشیبی سقوط قرار گرفته،چرا که خامنه‌ای دست به دامان این افراد در خارج از ایران شده ،ضمن اینکه چهره واقعی‌ این مثلا مخالفین نیز بر همگان هویدا شده،تا دیروز مدعی خیزش انقلابی حرکت سبز مردم بودن،اما کارگردان این تراژدی (ولایت وقیحه) ،پایان فیلم را اعلام کرده،نقش این به ظاهر منجیان مردم تمام شده،و میبایست چهره واقعی‌ خود را در جهت حفظ این نظام کثیف اسلامی نشان بدهند.

به امید آزادی و برابری

 

 

روزنه ای باریک بر تاریخ فلسفه "بخش دو"

0
0

روزنه ای باریک بر تاریخ فلسفه "بخش دو"

 

"دو"

گفتیم که افلاطون و ارسطو، دو تا از یزرگترین فلاسفه تاریخ بشریت، شاگردان سقراط بودند. همچنین گفتیم که چهارتا از شاگردان دیگر سقراط، چهار تا از بزگترین مکاتب فلسفی را بنیان گذاری کردند. "دیوجانوس"مکتب "کلبیان"را ، "زنو"مکتب "رواقیون"را و "اپیکوروس"مکتب "اپیکوری"و بالاخره "پیرهو"که بعدا از سربازان اسکندر در حمله به هندوستان بود، مکتب "شکاکیون"را پایه گزاری کردند. می دانیم که این چهار مکتب متاثر از شرایط سختی های شکست آتن در جنگ با اسپارت و نا امیدی های بعد از آن وتلاش در تحمل سختی های آن در کنار علت یابی شکست سیستم دموکراسی آتن در مقابل میلیتاریسم اسپارت و یافتن نگرش های نوین با جهان بینی نوین بودند.

گفتیم که "ارسطو"به نظام طبقاتی اعتقاد داشت و طرفدار مونارشی و یا حکومت آریستوکراسی بود. ارسطو بر اساس سیاستی مشابه سیاست ماکیاولی به اداره کشوری باور داشت. او در عین حال طرفدار اعتدال بود. شاید تحت تاثیر رهنمودهای او بود که "اسکندر"در مناطقی که پیروز می شد، بردگان و رعایا را آزاد نمی کرد، بلکه همان حکام و اشرافیت قبلی را بر سر قدرت نگه می داشت، مالیاتها را خذف نمی کرد و از آنها تعهد هم پیمانی و وفاداری می گرفت و از آنها می خواست که به حکومت مرکزی وفادار بمانند و خراج لازم را بپردازند. ندیمان اسکندر عوض چاپلوسی کردن در مقابل او، مشاوران و منتقدان  وی محسوب می شدند.

اسکندر خیلی جوان مرد و امپراطوری وی که از مقدونیه تا هندوستان وسعت داشت، بین سه تن سردارانش تقسیم شدند. تحولات بعد از آن برای همیشه قدرت سیاسی را از یونان به "رم"منتقل کرد.امپراطوری "رم"در تمام دوران حاکمیتی چندین صد ساله خویش، شاید به قوت بشود گفت چیزی به فلسفه یونان نیافزود، بلکه مصرف کننده وفادار آن بود. در دوران حکومت امپراطوری "رم"میشود از "سیسرو"، "مارک انتونی"،  "مارکوس اورلیوس"و "ژولیوس سزار"بعنوان کسانی که به دیسیپلین فلسفی "رم"افزودند نام برد. بعد از اینکه امپراطوری روم از هم پاشید، حاکمیت "کلیسای واتیکان"بر سرزمینهایی که قبلا تحت سیطره روم بودند آغاز می گردد.

"سیسرو"که مانند افلاطون از خانواده های اشرافیت بود، از قانون گذاران و متفکرین سیاسی اجتماعی زمان بود که پس از سقوط ژولیوس سزار که همزمان با وی زندگی می کرد، خواهان نوعی حکومت "جمهوری"در "رم"بود. شاید بشود او را متناسب با زمان خویش، با "منتسکیو"مقایسه کرد. سیسرو که در عین حال قانون مداری قدرتمند از طرف اشرافیت بود که طرفدار جمهوریت بود، و مشابه فلسفه افلاطونی نوعی انتخابات درون اشرافیت را فورمولبندی می کرد. او در مقابل دیکتاتوری "ژولیوس سزار"قرار گرفته بود.

"ژولیوس سزار"  در شرایطی که جمهوریت اشرافیت و آریستوکراسی انسجام خود را از دست می داد و سیستم حکومتی منسجم نظامی "رم"انسجام خود را از دست می داد، با وجود درگیریهای شدیدی که با همان فساد اشرافیتی داشت، توانست با مهارتهای سیاسی و خصوصا نظامی خویش، نه فقط انسجام کشوری و نظامی "رم"را به آن برگرداند، بلکه حکومت "اریستوکراسی"رم را که به نام جمهوریت در مقابل خود یافته بود، تا حدودی به دنبال خود بکشاند. وی با پیروزی های نظامی فراوان و ایجاد انسجام کشوری که همه در عین حال به نفع اشرافیت آریستوکراسی هم بود، هنوز مخالفان فراوانی در درون این اشرافیت داشت. ژولیوس سزار حکومت خود را به نام سیستم "دیکتاتوری"فردی می نامید در کنار همدستی و همراهی آریستوکراسی خواست جهت ایجاد انسجام و یکپارچگی کشوری از یک طرف، حفظ منافع "روم"و اشرافیت از طرف دیگر و پاک کردن حکومت از فساد های دیوانی و دیگر فساد های اشرافیت که در اجرای امور کشوری بی کفایت بودند، به کمک سرداران خود از جمله "مارک انتونی"به پیش ببرد. در نهایت امر، ژولیوس سزار ترور می شود و به دنبال آن فصل نوین دیگری در امپراطوری "روم"آغاز می گردد. شاید او را از یکطرف بشود با ناپلئون مقایسه کرد که تقریب هزار و پانصد سال قبل از ناپلئون به دنیا آمده بود.

رویهمرفته حکومت "روم"در شرایطی که اشرافیت روم به نام جمهوریت حکومت می کردند، بیشتر از جمهوریت افلاطون الهام گرفته بود و از یک طرف یک نظام میلیتاریزه منسجی بود که روی ارتش و تربیت ارتشیان متشکل از رومی ها تاکید داشت. با بزرگتر شدن وسعت امپراطوری از یک طرف، وارد شدن اشرافیت ملیتهای دیگر  به درون این توازن سیاسی نظامی، رشد توان نظامی و اقتصادی و گاه سیاسی فرماندهان نظامی، رشد فساد اداری، مالی و بی کفایتی سیاسی در میان اشرافیت، خیزش های اجتماعی اقشار دیگر اجتماعی همه و همه در تدوین قانون مندیهای اجتماعی تاثیر می کرد.

بعد از آغاز مسیحیت و سرازیر شدن مسیحیانی که ریاضت کشیدن را اساس تحمل سختی های زندگی را باورمند بودند به این معادلات ، انعکاسات آنها باعث شدند تا این فلسفه فکری بیشتر مورد توجه توده های عظیم بردگان، پیشه وران و اقشار دیگر پایین زحمت کش جامعه  قرار گرفته و در مورد انواع فشارها و تبعیض های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی اشرافیت و حکمرانان به آنها آرامش بدهد. "مارکوس اورلیوس"از جمله حکمرانانی بود که به یک نوع تعادل طبیعی و هارمونیک اجتماعی با حفظ تمامی ویژگیهای حاکمیتی "روم"را داشت، که به نوبه خود و برای زمان خود میتوانست تنفس ازاد کوچک اجتماعی سیاسی تلقی گردد. در مقابل سیسرو که وی را میشود با منتسکیو مقایسه کرد، شاید بشود تا حدودی مارکوس اورلیوس با ژان ژاک روسو مقایسه نمود. او اعلام میکرد که "سلطنت باید به همه افراد یک قانون، تساوی و آزادی بیان، رعایا آزادی بدهد".  

 در شرق و در ناحیه همدان ایران ما با شخصیتی فلسفی بنام "مانی"در این دوره زمانی مواجه می باشیم. "مانی"که خود نسبتی با اشرافیت اشکانی و هم ساسانیان داشت، و در زمان شاپور اول برابر با 150 سال بعد از میلاد ادعای پیغمبری کرد، خود تا حدودی متاثر از مسیحیت بود. او که در بخشی از باورهای خود به ترک دنیا و مادیات و ریاضت کشیدن جهت پاکی و خلوص روح انسانی پناه آورده بود، از این طریق مثل عیسی مسیح خواهان بخشیدن آرامش روحی به رعایا و مردم زحمت کشی بود که باید حاصل عمده کار خود را به عنوان مالیات به اربابها و شاهان و دربار ساسانی می دادند، هزینه های جنگهای پر خرج پادشاهان را فراهم می کردند و خود و خانواده هایشان در فقر و مشقت زندگی می کردند. در شرایطی که این مردم فقیر حتی امکانات ازدواج و تشکیل خانواده را هم به این راحتی نداشتند، دختران آنها نسیب دربار و خانواده های اشرافیت ساسانی می شد، مانی برای آنها حتی ازدواج نکردن و خود را از این بابت پاک نگه داشتن را توصیه می کرد. او در سفرهای خود به شرق و هندوستان از طرف دیگر تحت تاثیر آموزه های "بودا"یی قرار گرفته بود که بخشی از آموزه های آنها هم شامل محدودیت های ویژه برای پیروان این مکتب می باشد. به همین دلایل بود که آموزه های "مانی"توانست از شرق تا قلب اروپا رخنه کرده و حدود ششصد سال  بعنوان یک مکتب برجسته فکری در دنیا مطرح باشد. بالاخره مانی هشتاد ساله در زندان شاپور دوم ساسانی جان خود را در اسارت از دست می دهد.

"کنستانتین"امپراطور روم در سال "307"میلادی اولین امپراطوری بود که جهت جلب حمایت اجتماعی اقشار وسیع توده های زجر کشی که با این مسیحیت جهت گرفتن آرامش روحی و روانی و فکری پناه آورده بودند، به مسیحیت گروید. گرچه این کار وی یک تاکتیک سیاسی بزرگ و موفقی بود، ولی حدود صد سال قبل از وی، مسیرا ایدئولوزیک  و فلسفی آینده "روم"توسط "فلوطین"بعنوان "فلسفه نو افلاطونی"بصوری منسجم ارائه گردیده بود.

"فلوطین"که تقریبا همزمان با "مانی"زندگی می کرد، بنیانگزار مکتب "نو افلاطونی"می باشد. "فلوطین"مانند "اسپینوزا"دارای طهارت اخلاقی و متانت طبیعی بسیار زیادی بود. بطن سخنانش همیشه صادقانه و هیچ موقع تند و دستور آمیز نیست. "محال است به او بعنوان یک انسان احساس محبت نکنیم. او بهشت را جایگاه آرامش روحی و روانی انسانها ارزیابی می کند.او تلاش می کند تا تصویری "اومانیستی"از فلسفه افلاطون را ارائه بدهد.

او با "رواقیون"به سبب ماده گرائی شان، با "اپیکوریان"بخاطر مجموعه فلسفه لذت و خوشی پرستیشان مخالفت می کند. نظریه "مٌثل"افلاطون مورد توجه ویژه وی بود. مابعد الطبیعه افلاطون، از تثلیث مقدس، یعنی "واحد"، "روح"و "نفس"تشکیل می شود. از نظر وی "ذات واحد"که همان "خدا"می باشد، منشاء خیر است. این مساله را باید بصورت یک اصل اساسی قبول کرد. "فلوطین"، "ذهن"روحانی را بالاتر از نفس قرار می دهد. از نظر وی "نفس"که زاده الهی ست، دارای دو جنبه "درونی"و بیرونی"می باشد. جنبه درونی آن الهی می باشد و جنبه بیرونی آن جنبه غریضی دارد. با وجود همه زیبائیهای عالم بیرونی و طبیعی، زیبائیهای آن به حد زیبائیهای عالم روحانی و عرفانی نمی رسد.

از نظر دربار و اشرافیت، از آغاز قرن سالهای سیصد میلادی تا آغاز سالهای ششصد، دین مسیحیت، متعلق به  بربرهای مزاحم جامعه بود که در حاشیه جامعه به حیات خود ادامه می داد. امپراطوری روم با ویژگیهای تاریخی تعریف شده به حیات خود ادامه می داد. در این دوران حتی پادشاهان اشکانی فرزندان خود را جهت تعلیم و تربیت و خصوصا آموزش های نظامی به دربار امپراطوران روم می فرستادند. نطفه های اولیه مدرسین فلسفه اسکولاستیک به تلاش ها و آموزش های خود در میان مسیحیان ادامه می دادند. کسانی که مسیحیت را بعنوان یک مکتب آلترناتیو برجسته کرده ارائه دادند از قبیل "اگوستین"و یا "توماس اکونیاس"توانستند در میان مردمی عادی به سمبل های این آیین تبدیل گردند.  

از چهار نفر مجتهد بزرگ اولیه مسیحیت، یعنی "امبروز قدیس، یروم قدیس، اگوستین قدیس و پاپ گریگوری قدیس"سه نفر اول تقریبا همزمان با هم زندگی می کردند و در حدودهای سالهای 380 به بعد میلادی در قید حیات بودند. "امبروز"که در عین حالیکه یک سیاستمدار باورمند مسیحی بود، نقش زیادی در برجسته کردن و افزودن بر قدرت کلیسا را ایفا نمود. او توانست در خیلی از تصمیم گیری های امپراطور تاثیر گذاشته و قدرت اجتماعی و سیاسی کلیسا را در جامعه افزایش بدهد. "یروم"بعنوان یک راهب ریاضت کش تارک مادیات، توانسته بود مردم عادی مسیحی را تحت تاثیر قرار دهد.

"اگوستین"که متولد آفریقای شمالی روم بود، در جوانی به "مانویت"روی آورد. از آنجا که مادرش مسیحی بود، تحت تاثیر وی بعدها به مسیحیت گروید.  از آنجائی که او تحت تاثیر مانویت به دوگانگی ذات و نفس انسانی معتقد بود، ( ذات اهورائی و نفس اهریمنی) ، میگفت که این ما نیستیم که بد میکنیم، این ذات بد درونی ما میباشد که این کارها را انجام می دهد، باید بر آن غالب بیائیم. "اگوستین"که توانست با "امبروز"سیاستمدار ملاقات بکند، و تحت تاثیر قرار گرفت. مجموعه نظراتی در باره "زمان"، "مکان"، "حرکت"، "خرد"و "اندیشه"آدمی و غیره مطرح می کند که نسبت به زمان خود وی را میشود با "کانت"مقایسه کرد. در نهایت اینها و شخصیتهای دیگری مثل آنها در تحکیم کردن و افزودن بر قدرت اجتماعی، ایدئولوژیک و سیاسی کلیسا نقش اساسی داشتند. این در شرایطی صورت می گرفت که امپراطوری روم روز به روز به میزان بیشتری از درون خویش می گندید و شقه شقه می شد. در همین زمانها بود که امپراطوری "هونها"به رهبری آتیلا"تا قلب اروپا را تسخیر کردند.

"نسطوریان"معتقد بودند که عیسی مسیح دو  شخصیت جسمی و روحانی دارد. شخصیت جسمانی آن نتیجه ازدواج مریم  با خداست، شخصیت روحانی و الهی وی نتیجه ازدواج نیست. در صورتیکه مونو فیزیست ها یا "یعقوبی ها"به شخصیت واحد مسیح باور داشتند و این مساله موجب جدال بین پیروان ایندو مکتب فکری میشد.  کلیسای بزرگ "ایا صوفیا"در قسطنطنیه"در سال 531 و زمان حکومت "ژوستنین"ساخته شد نشان قدرت یابی سیاسی اقتصادی کلیسا بود. "ژوستنین"از ازدواج محارم در دربار ساسانیان که در دوره هخامنشیان هم مرسوم بود، خیلی متعجت و در حیران بود. مسیحیت خیلی نتوانست در شرق نفوذ بکند، ولی شمال آفریقا و در اروپا در میان ژرمنها، فرانکها، بیزانس، لمباردها و غیره رواج فراوان یافته بود.

جنبش راهبانیت که بر اساس تارکان دنیائی که فقط به ریاضت می پرداختند و کتب دینی را می خواندند در اواخر صده چهار شدت گرفت."بندیکت قدیس"دیگر رهبر دینی مسیحیان آن زمان به عنوان پیر دیر راهبه ها دیر بندیکتی خود به سال 543 بنیان گزاری کرد. معجزات وی به صورت افسانه در میان مردم پخش می شد. وی که اکثر در صحرا ها، یا غارها بود و یا به ساختن دیر و کلیسا می پرداخت، توسط شبانها در صحراها دیده می شد. رهبانیت بخشی از فلسه آموزشی اسکولاستیک می باشد که بعدا توسط کلیسا به شیوه آموزشی اسکولاستیکی، مشابه روش توصیه شده افلاطونی پیاده شد.

"گریگوری کبیر"به سال 580 به مقام پاپی رسید. رهبری مسیحیان توسط گریگوری همزمان بود با تولد محمد پیغمبر مسلمانان .  او که از یک طرف رهبر کلیسا های مسیحیان بود، در عین حال سیاستمداری خیلی زیرک بود. او در شرایط از هم پاشیدگی شیرازه های امپراطوری روم بواسطه لاابالیگریهای اشرافیت، توانست کلیسا ها را هر چه بیشتر با هم متحد کند، نفوذ خویش را در درون امپراطوری و خارج از آن افزایش دهد و قدرت مالی و اقتصادی حاکمیت پاپ و کلیسا ها را به حد فراوانی افزایش دهد. دیگر کلیسا فقط آرامش دهنده روح زحمتکشان فقیر از طریق ریاضت کشیدن نبود، خود کلیساها به بزرگترین زمینداران و ثروتمندان جامعه تبدیل شده بودند که قدرت اقتصادی و سیاسی آن با پادشاهان برابری می کرد. دیگر کلیسایی که از نظر قدرت اقتصادی و سیاسی با امپراطوری برابری می کرد، قدرت معنوی و روحانی خود را هم بر آن اعمال می کرد.

بخش غالب تشریفات و خیلی امورات قضائی باید از طریق کلیسا رفع و رجوع می شد. دیگر حکومت پادشاهان حالت تشریفاتی می یافت و قدرت اصلی به کلیسا ها و "واتیکان روم"منتقل می شد. پادشاهان بعنوان نمایندگان خدا بر زمین باید از طریق کلیسا توشیح می شدند. به مرور زمان که قدرت کلیسا بیشتر و بیشتر تحکیم پیدا می کرد، خانگاه های بزرگ آموزشی مسیحیان به صورت دیر ها در جاهای مختلف ساخته می شد که در آنها فقط مکتب مسیحیت تدریس می گردید. دوران تاریک انگزیزاسیون فکری و کتاب سوزان ها آغاز می گردید و سوزاندن آنهایی که کفر می گفتند و یا جن در وجود آنها رخنه کرده بود، در کنار مکاتب اسکولاستیکی رهبانی آغاز دوران تاریکی بود که صدها سال ادامه یافت. هر اندیشه علمی در نطفه خفه می شد و تمامی کتابهای غیر دینی و مسیحی سوزانده می شدند. کشیشها که به بزرگترین ملاکان تبدیل شده بودند، دیگر نه فقط ازدواج می کردند، بلکه قدرت های سیاسی و امکانات اقتصادی را در خانواده خود سلسله وار و نسل اندر نسل منتقل می کردند. رعایا به بندگان کلیساها تبدیل شده بودند. دیگر دوران نو افلاطونی فلوطین که دوران تعدیل شده ای از فلسفه افلاطونی بود و با خرد گرائی و اعتدال تلفیق شده بود، جای خود را به غلبه تلفیق مسیحی و خشکی از فلسفه افلاطون شده بود که در مکاتب فلسفی بصورت اندیشه غالب عمل میکرد.

آغاز غلبه فلسفه خشک مسیحیت در امتزاج با فلسفه افلاطونی همزمان بود با آغاز دین اسلام در شبه جزیره عربستان و آغاز به گسترش آن در سرزمینهای شرق. دین مسیحیت از سه شاخه فکری ترکیب می گردید. یکی اینکه عقاید فلسفی افلاطونی و نو افلاطونی و مقداری از اندیشه های رواقیون را در بطن خود حمل میکرد. دوم اینکه درک خاصی از ارزشهای اخلاقی را که از دین یهود گرفته بود به کار می گرفت. و بالاخره اینکه به زندگی اخروی معتقد بود. میدانیم که در زمان تمدن مصر باستان و تمدنهای ایلام و بابل، مصریها به زندگی اخروی اعتقاد داشتند، ولی بابلیها و ایلامیها به زندگی در این دنیا معتقد بودند و بس. همان باوری که طبق آن خدا از ابراهیم می خواست تا فرزند خود اسماعیل را در راه او قربانی کند، در یونان قدیم، دین و یا مکتب اورفئوسی به صورت قربانی کردن فرزندان در مقابل  خدایان مشاهده می گردید.

انتونیوس چهارم پادشاه سلوکی وقتی اورشلیم را فتح کرد و تلاش کرد یک حکومت واحد با یک قانون واحد برای آنها ایجاد کند و یهودیان را وادار کند تا غذاهایی که آنها حرام می شمردند را بخورند، فرزندان خود را ختنه نکنند، خیلی از یهودیان به شدت مقاومت کرده و مرگ را بر اجرای آن قوانین ترجیح می دادند. آنها پاداش اخروی را بر مشقت زمینی ترجیح می دادند. مسیحیت به عنوان اصلاحی در دین یهود آمد تا محدودیت های سخت یهودیت را تعدیل کرده باشد. مانویت هم در آن زمان ترکیبی بود از آئین زرتشتی وآئین مسیحیت و اندیشه های بودائی با تاکید زیاد بر ریاضت کشی فردی. اسلام نظریه "گنوستیک ها"و یا یعقوبی ها را پذیرفت که مطرح می کردند عیسی یک فرد معمولی است و پیغمبر است ولی فرزند خدا نیست. در تمام طول دوران حاکمیت کلیسا بر غرب و اروپا، مسیحیان به میزان وحشتناکی یهودیان را آزار و اذیت داده اند.

مهمترین عناصر فکری دین یهودیت که بین سه هزار تا سه هزار و چهارصد سال تاریخ آن حدس زده می شود، در فاکتورهای زیر خلاصه می گردد. یکی وجود تاریخ قومی مقدس که رابطه ویژه ای با خداوند دارد. دومی اعتقاد آنها به برگزیدگان و پیغامبرانی از این قوم مانند ابراهیم و سلیمان که  در واقع پادشاهان محلی بیش  نبودند. سومی صدقه و خیرات دادن در راه خدا و نیکی به بندگان خدا. چهارم داشتن یک شریعت دینی بصورت ده فرمان موسی از طرف خداوند به آنها ابلاغ شده بود. پنجم اینکه آنها معتقد بودند که فرستاده دیگری از طرف خدا خواهد آمد تا رهایی کل بشریت را با خود به ارمغان آورد، بالاخره ششم اینکه انسان های با تقوی پس از مرگ به آسمانها و بهشت عروج می کنند و گناهکاران به جهنم.

آغاز حکومت اسلامی و از سال 622 میلادی شروع می گردد. در دورانی که از یک طرف در اروپا، مسیحیت توسط کلیسا و حاکمیت آن به بزرگترین اربابان و ملاک تبدیل گردیده بودند و فساد سیاسی حکومتی در درون آنها غوغا می کرد و مردم عادی در مشقت و رنج و عذاب بودند و به بردگان خدا و کلیسا تبدیل گردیده بودند. از طرف دیگر در مناطق شرق، مغان دین زرتشت بسان سران کلیسا ها در غرب به بزرگترین قدرتهای اقتصادی تبدیل شده و در کنار حاکمیت فاسد شاهان ساسانی به صورت ملاک بزرگ مردم عادی را زیر فشار مالیات های سنگین به زندگی مشقت باری محکوم کرده بودند. دیسیپلین و خفقان حکومتی که توسط کلیسا در غرب اعمال می شد، به مراتب سخت تر و مشقت بار تر بود. این سیستم ترور و خفقان همگام با دیسیپلین نظامی و باورمندی رهبانی و الهی مسیحی مانع از آن می شد تا دین اسلام به این راحتی در غرب جا باز بکند.

بر عکس، فساد حکومتی توام با فساد اداری و دیوانی شاهان ساسانی در کنار فساد قدرت یابی مغان زرتشتی همگام با مالیات های سنگین بر دوش مردم به شدت موجب ناراحتی و نارضایتی مردم عادی گردیده بود. حکومت های ساسانی قدرت اعمال حکومت را در میان مردم به شدت از دست داده بودند و قابلیت اعمال قدرت از طرف شاهان ساسانی بمیزان زیادی تضعیف شده بود. درست است که دین اسلام به زور شمشیر به ایران سرازیر شد، ولی مردم جهت رهایی از دست فساد و چپاول حکومت ساسانیان و مغان زرتشتی که همدستان حاکمیت در اغفال مردم بودند، در مقابل آن مقاوت چندانی نشان ندادند. حمله به سوریه توسط ارتش مسلمین به سال 634 میلادی صورت گرفت، سپس حمله به ایران بین سالهای 637 تا 650 میلادی. پس از استحکام حکومتی در ایران، حمله به  هندوستان به سال 664 میلادی و حمله به مصر و تسخیر آن به سال 642 صورت گرفت. ارتش تازه نفس اسلامی به شعارهایی مشابه شعارهای دوران آغاز مسیحیت از قبیل برابری و عدالت یکی یکی بر حکومت های پوشالی زمان غلبه کرده و حاکمیت های خود را بنیان گزاری می کردند. حمله به کارتاژ به سال 697 میلادی و بالاخره حمله به اسپانیا به سال 712 میلادی صورت گرفت. در زمان حاکمیت هارون الرشید، خلیفه مسلمین از اسپانیا تا هندودستان را حکومت می کرد.

در زمانی که اروپا زیر سلطه حکومت مطلقه کلیسا  که  به غیر از یک قدرت تشریفاتی برای پادشاهان برای آنها موقعیتی بر جای نگذاشته بود و انگزیزاسیون و خفقان فکری و علمی غوغا می کرد، امپراطوری نو پای اسلامی دریچه های نوینی برای آموزش از تجربیات جهانی که برای آنها یک جهان نوین بود، باز کرده بود. حاکمان امپراطوری اسلامی که منشا آنها از بیابانهای عربستان بودند و چنان با علم و دانش و تجربیات دولتمداری جهانی آشنائی نداشتند، آغوش خود را برای آموختن و استفاده از این دستاوردها باز کرده بودند. بزرگترین کتاب خانه های دنیا در بغداد در زمان هارون و مامون تشکیل شد و تمامی کتاب های علمی ، زیست شناسی، کائنات شناسی ، ریاضیات، فیزیک ، شیمی و فلسفی و تاریخی غربی و شرقی در آنها به زبان عربی ترجمه می شدند. تمامی کتاب هایی که در اروپا توسط کلیسا در کتابسوزان ها نابود می شدند، در دربار خلفای مسلمین به زبان عربی ترجمه شده و توسط دانشمندان عصر مورد مطالعه قرار می گرفتند. از حکومت خلفای حاکم بر بغداد گرفته تا مناطق تحت حاکمیت سامانیان، غزنویان، خوارزمشاهیان، اتابکان و سلجوقیان، در همان شرایطی که از یک طرف حاکمیت مطلق خلفا و شاهان با اتکا به مذهب سنی اعمال می شد، به موازات آن شکوفائی علمی و فلسفی غوغا می کرد.

علوم ریاضی، شیمی، جبر، ستاره شناسی، سیاست و فلسفه در درون امپراطوری نوین اسلامی شروع به شکوفائی نمود. دانشمندانی چون خواجه نصیر طوسی و خوارزمی به علم نجوم ، ابن سینا به طب پرداختند و رصد خانه ها تشکیل شد. خوارزمی خود کتاب نجوم ریاضی را از سانسکریت ترجمه کرده و آنچه ما ارقام عربی می نامیم، از هندوستان آورده شده است. خوارزمی کتاب دیگری در جبر نوشت که تا قرت 16 در غرب و اروپا تدریس می شد.

ابن سینا و ابن رشد و ابن میمون از جمله فیلسوفانی بودند که بیشتر از فلسفه ارسطوئی تاثیر گرفته بودند و تلفیقی از باورمندیهای دینی خود با فلسفه ارسطوئی را بیان می کردند. شاید به خاطر جو سیاسی زمان خود حتما باید به اندیشه های خود رنگ دینی می دادند. ابن میمون که ریشه یهودی داشت و در اسپانیا زندگی می کرد، تلفیقی از باورهای اخلاقی یهودیت با فلسفه ارسطوئی را  ارائه می کرد.در باورمندی های آنها سیستم حکومتی رهبانی مسیحیت با دیسیپلین سخت نظامی آن به زیر علامت سوال کشیده شده و اعتدال در در مناسبات اجتماعی ترویج می شد. آنها به علوم کیمیا گری، زیست شناسی، شیمی و ستاره شناسی توجه بیشتری می کردند.

در همان دورانی که خفقان مطلق و کتاب سوزان مطلق بر اروپا حاکم بود، کلیسا در تدارک و پیشبرد جنگهای صلیبی بود، سردارانی مثل صلاح الدین ایوبی از طرف امپراطوری اسلامی در مقابل آنها می رزمیدند و نه فقط اورشلیم را از دست آنها بیرون می آوردند، بلکه تا قلب اروپا هم به پیش می رفتند، فلسوفان و دانشمندان این امپراطوری از بخارا گرفته تا بغداد، از دمشق گرفته تا قلب اسپانیا، به ترجمه، ترویج و بحث اندیشه های ارسطوئی و افلاطونی از یک طرف، جدل اندیشه های افلاطونی با اندیشه های عرفانی و الهی از طرف دیگر و در کنار آن بسط و گسترش علوم ریاضی، شیمی، زیست شناسی، ستاره شناسی می پرداختند.

همین دوره هایی که آغاز آن با اعدام منصور حلاج آغاز می گردد که بر پایه باورمندی به این فلسفه که خدا در وجود انسان ها ظاهر می شود. از یک زاویه می شود این نگرش را با فلسفه افلاطون و یا حتی ارسطو مقایسه کرد که باور داشتند که روح بزرگ "الهی"در موجودات زنده ظاهر می شود و پس از مرگ آنها دوباره به سمت روح بزرگ بر می گردد( آفلاطون). از زاویه دیگر این نگرش فلسفی منصور حلاج ( 244 هجری قمری تا 298 ) شراره های این اندیشه را مطرح می کرد که واسطه ای بین خدا و  مخلوقش لازم نیست. همین اندیشه توسط بزرگترین فیلسوف مکتب "اشراقیه"شهاب الدین سهروردی ( 549 تا 587 هجری قمری متولد قیدار زنجان)  به صورت اندیشه منسجم تری مطرح می گردد که وی هم در شهر حلب به سرنوشتی مشابه منصور حلاج دچار می گردد. سهروردی با اتکا به فلسفه نو افلاطونیان تلاش داشت اتفاقی بین خرد و عرفان ایجاد بکند. وی در کتاب "نور الانوار"حقیقت الهی را در نور مطلق می بیند که به درجات متفاوت در انسانها ظاهر می گردد.

این سینا که حدودا دویست سال پیش از سهروردی ( 359 تا  هجری قمر416) زندگی می کرد، کمتر تحت تاثیر عرفان قرار گرفته و بیشتر تحت تاثیر علوم، فلسفه نو افلاطونی، ارسطوئی، اخلاق، منطق و متافیزیک تلاش می کرد با استدلال لازم امتزاجی متفق از این مجموعه را باز گویی کرده و وجود خدا در خلقت را بتواند در این مجموعه تشریح نماید. این مسائل نشان می دهد که در آن زمان تا چه اندازه منابع و امکانات فراوان مطالعاتی در اختیار آنها بود که قادر بودند به این وسعت و عمق به مسائل فلسفی بپردازند.

در همین دوره ها مکاتب دیگر فلسفی اجتماعی سر بلند کردند که مشابه همه دیگر خیزش های مخالف حاکمیت اسلام سنی، سرکوب گردیده و قلع و قمع گردیدند. از آن جمله جنبش حسن صباح و فرقه باطنیه ( 464 تا 518 هجری قمری) که باور داشتند که مفاهیم ظاهری سوره های قران با مفاهیم باطنی آنها فرق دارد. آنها هویت و اندیشه های خود را مخفی نگه می داشتند، مخالفان خود را ترور می کردند. مکتب دیگر مکتب حروفیه بود که بزرگترین سخنگوی آنها عما الدین نسیمی که غالب شعر های خود را به ترکی بیان کرده است، (747 تا 796 هجری قمری) به سرنوشتی مشابه منصور حلاج و شهاب الدین سهروردی دچار شد و در شهر حلب اعدام شد.

در همان شرایط کسانی هم بودند که مثل امام محمد غزالی در کتاب "تهافته الفلاسفه"می نوشت که چون همه چیز در قران آمده است، لذا نیازی به کتابهای دیگر وجود ندارد که همزمان با آن  متفکرانی مثل ابن رشد جواب آن را در کتابی دیگر به نام "تهافه التهافه"با تشریح استدلالهای ارسطوئی نفی می کردند. فیلسوفان دوران امپراطوری اسلامی نه تنها در ترویج علوم و فلسفه خدمات شایانی به تاریخ بشریت کردند که خیلی از کتابهای آنها شاید صد ها سال در غرب بعد از آغاز  دوران روشنگری تدریس می شدند، بلکه آنها در افول فلسفه افلاطونی و به قدرت رسیدن مجدد فلسفه ارسطوئی در غرب نقش شایانی ایفا نمودند. گرچه تعدادی از این فلاسفه در ایران زندگی می کردند، ولی اندیشه های فلسفی در اروپا فقط در اسپانیا این امکان را داشتند که نسبتا بتوانند امکان شکوفائی یافته و مستقیما روی روشنفکران اروپائی تاثیر گذاشته  و در جدل های علمی امکان رشد بیابند. فیلسوفانی مثل ابن رشد و ابن میمون  گرچه چود به اندیشه های فلسفی به میزان زیادی نتوانستند بیافزایند، ولی در ترویج غیر مستقیم فلسفه ارسطوئی از این طریق نقش شایانی ایفا کردند.

از طرف دیگر در اروپا و غرب، گرچه حاکمیت مطلق کلیسا تثبیت شده بود و به موازات آن حاکمیت پادشاهان بصورتی تشریفاتی دوام داشت، گاها شاهد آن بودیم که پادشاهانی مثل "شارلمانی" (750 میلادی)  به زور شمشیر و با درایت و قدرت اراده خود می توانستند با موفقیتهای نظامی و کشور گشائی های خود نه فقط به قدرت دربار بیافزایند و در برابر قدرت کلیسا به سربلندی قد علم بکنند، بلکه به موازات آن مستقلا به حیات خود ادامه دهند. آنها گاها با اندک رفورم های اجتماعی قادر می شدند مردم عادی را برای مدتی به دنبال خود داشته باشند.

از سالهای 1300 میلادی، برابر با دوران 700 شمسی، دوران افول علمی فلسفی جهان امپراطوری های اسلامی آغاز می گردد. شوک های تحولات علمی، صنعتی، اجتماعی، دینی و فلسفی پشت سر هم در اروپا، امپراطوری از هم پوسیده کهنسال حاکمیت کلیسا ها را در حالی از هم می پاشید که امپراطوری های اسلامی یک راستای قهقرائی فلسفی سیاسی دینی ناشی از سرمستی های قدرت را در پیش می گیرند. هر دو تای این امپراطوریها فرسوده از جنگ های صلیبی نه تنها تاب و توان خود را از دست داده بودند، بلکه توان مقابله با طوفانی را که در راه بود از دست داده بودند.

 مایکل انجلو با اختراعات فنی و آرشیتکت و نقاشی ها معجزه آسای خود قدرت و نبوغ انسانی را به نمایش گذاشت.اختراع دستگاه چاپ کتاب در گوتنبرگ سوئد در حدود سال 1455 میلادی. کشف قاره امریکا توسط کریستف کلمب در حدود سالهای  1500 میلادی. ماژلان با کشف دماغه امید نیک، نشان داد که کره زمین گرد است و میشود تمامی آن را از طریق دریا در نوردید. گالیله ( 1564 تا 1642 میلادی) ثابت کرد که این زمین است که به دور خورشید می چرخد، نه بر عکس.  علوم فلسفی و علوم دیگر که تا آن موقع در غرب اجازه نشر نداشت، از طریق اسپانیا به اروپا وارد شده و نه تنها کتاب های ابن سینا و خوارزمی و فارابی و غیره در مکاتب اروپائی تدریس می شدند، بلکه اندیشه های ارسطوئی، افلاطونی و نو افلاطونی توسط فیلسوفانی چون ابن رشد و ابن میمون مستقیما به اروپا تزریق می شد. مکاتب اروپائی آغاز کردند تا دوباره کتابهایی را که صد ها سال پیش در زمان هارون الرشید و مامون و غیره از لاتین به عربی ترجمه شده بودند، دوباره به لاتین ترجمه و نشر کنند. در بندرهایی مثل "ونیز"و "فلورانس"قشر دیگر ثروتمند اجتماعی بنام تاجران شکل می گرفتند که خارج از نظام ارباب رعیتی روز به روز از نظر اقتصادی قدرتمند تر می شدند.

قدرت یابی و سرتاسری شدن سرمایه داری تجاری موجب تقویت بیشتر حس ملی گرائی شده و در تک تک کشور های اروپایی حس جدا شدن از واتیکان و حاکمیت پاپ هر روز بیشتر قوت گرفته و مردم خواهان تشکیل حکومت های ملی خویش می گردیدند. در یک چنین محیطی بود که از یک طرف شخصیتی مثل "مارتین لوتر" ( 1483 میلادی)  با شکل دادن به اندیشه "پروتستانیزم"  در مقابل حاکمیت مطلق کلیسای روم، با موج حرکتهای خود در اروپا موجب کسستگی کلیسا از همدیگر و شکل گیری قدرتهای کلیساهای محلی در کشورهای مختلف که حول پادشاهان محلی گرد آمده بودند می گردد. حس ملی گرائی موجب شکل گیری حکومتهای مختلف ملی با کلیسا های محلی در کشورهای مختلف می گردد.

با گسترش بیشتر تجارت در سرتاسر اروپا، گسستگی قدرتهای محلی از کلیسا، شکل گیری قدرتهای حاکمیتی محلی، گستره روز افزون اکتشافات علمی بیشتر از قبیل دستگاه چاپ و ماشین بخار، نه فقط ارتش های محلی و شاهان محلی بصورت منسجم تری شکل گرفتند، بلکه فیلسوفانی مثل "ماکیاولی" ( 1469 میلادی) در کتاب خود "امیر"اولین راهکار سیاسی نوین دوران نوین را به رشته تحریر در می آورد. کارخانجات شروع به ساختمان و تولید می کنند. قطار ها، کشتی ها ساخته شده و مسافرت به آمریکا و کشف سرزمینهای دیگر به سرعت گسترش پیدا می کند. انتشارات روزنامه ها و کتاب ها سرعت و وسعت غیر قابل توجهی پیدا می کنند. دسترسی به استثمار و استعمار کشورهای مستعمره سرعت به مراتب بیشتری می گیرد. دوران رنسانس در غرب در شرایطی آغاز می گردد که قهقرای بیشتر بر امپراطوری اسلامی هجوم می آورد. در شرایطی که قدرت کلیسا در اروپا از حکومت روز به روز به میزان بیشتری قطع می گردید، در سرتاسر سرزمین ایران، مذهب عقب مانده تری جای مذهب قبلی را در کنار حاکمیت ارتجاعی طایفه ای دیگری را می گرفت که در جنین خود حاکمیت امامان، سادات و ملایان را دست در دست سران قبایل بر مردم تحمیل می کرد. آخوند هایی مثل ملا صدرا، ملا حیدر آملی و یا شیخ صفی الدین اردبیلی، جای فارابی، خوارزمی و ابن سینا ها را می گرفت.

 دنیز ایشچی        فوریه 2013

 

خشونت در روابط سیاسی ونقش حقوق اساسی در پیشگیری از آن

0
0

.

درکشورهایی که دموکراسی برپا شده است، حکومت ها پایبند به قانون اساسی هستند، خواست های مردم را در زمینه ی آزادی ها وبرابری و حقوق شهروندی، برای شرکت در بنیادهای سیاسی پذیرا می شوند . در نتیجه جلوی هرگونه خشونت  گرفته می شود. در این کشورها ، مردم حقوقی را که به دست می آورند ، حقوق مکتسبه می دانند.

در حکومت های دموکراسی، رهبران کشور می دانند ، که خود برخاسته از میان مردمند، وپس از دوره ی کوتاهی جای خود را به شهروندان دیگر می سپارند و خود نیز از آن حقوق به موقع بهره مند می شوند. در واقع ، در کشورهایی که مردم از دموکراسی برخوردارند ، و قانون اساسی اختیارات حکومت را محدود به قانون کرده است ، خواسته های مردم از سوی احزاب، سندیکاها و گفتگو در رسانه ها ، مورد بررسی قرار گرفته ودر بنیاد های سیاسی کشورپذیرفته می شود، و در نتیجه از نیروی سرکوب نشانی درمیان نیست.

در حکومت های خودکامه که پلیدترین نوع آن حکومت های دینی است ، حکومت که خود را تافته ی جدا بافته، و برتر از مردم می داند ، نه تنها برای خواسته های مردم کمترین ارجی نمی گذارد، بلکه با همه ی نیرو برآن است ، که خواسته های قانونی آنان را زیر پا گذارند. در این حکومت ها یک تن و یا مشتی سودجو با در دست داشتن نیروی سرکوبگر، خود را برای همیشه بر مردم تحمیل می کنند، و به هرنامردمی تن می دهند . 

آندره ساخارف، اندیشمند مبارز روس در کتاب "اولتیما وربا"می نویسد ، برای برپایی دموکراسی و از میان برداشتن خشونت درحکومت های استبدادی ، مردم مبارزه ی سختی را درپیش دارند .

در حکومت بیداد آخوند ها در ایران از قانون کمترین نشانی در میان نیست، و در نوشته یی در هم بافته وسراپا دروغ ، از ناراستی و نامردمی، بنام قانون اساسی! آخوند ها، در راستای افکار راهزنان بادیه نشینی که خود را بازماندگان آنان می دانند، با برخورداری از پشتیبانی اربابان بیگانه وبه ویژه انگلیس جهانخوار، مردم آزاده ی ایران را از جایگاه والای انسانی، به زیر کشیده و به بندگی وبردگی در آورده اند. 

این حکومت در درازای سی و چهار سال گذشته برای چپاول خزانه ی مردم و نابودی ایران، از هیچ جنایتی کوتاهی نکرده است، و برای درهم شکستن نیروی های مخالف بیرون از کشور، هزاران تن از ایادی خود را به نام اصلاح طلب و جنبش سبز به کشورهای غربی فرستاده و با هزینه ی میلیون ها دلار، با همکاری حکومت های غربی و با بهره گیری از رسانه های گروهی ایرانی و خارجی از هر نامردمی فروگذار نمی کند.
با نزدیک شدن فصل انتصابات آخوندی در ایران، با حکم حکومتی آخوند خامنه ای، جنگ زرگری میان گماشتگان ولایت فقیه پایان گرفت، ولی با اندوه بسیار، تنی چند خود فروخته و بیگانه پرست که نام هایشان با ننگ آلوده شده است، با تشکیل کنفرانس های فرمایشی! و بی محتوا، در کشور های گوناگون جهان، از یک سوی برای پر کردن جیب های خود از پول های اهدایی بیگانگان، و از سوی دیگر برای به حاشیه راندن مخالفان راستین حکومت اسلامی، به دروغ خود را اپوزیسیون حکومت معرفی نموده و با ادعاهای آلترناتیوبازی! و انتخابات آزاد! بساط سرگرمی و فریبکاری براه انداخته و در راستای سیاست های حکومت اسلامی گام بر می دارند.

مردم کشورهای آزاد جهان ، آزادی ، برابری و برپایی حکومت دموکراسی را به آسانی بدست نیاورده اند . آنان با جانفشانی در برابر حکومت های بیداد ایستادند و نه تنها نام نیکی در تاریخ از خود به جای گذاشتند ، امروز فرزندان آنان با والایی هر چه بیشتر از مزایای آن برخوردارند .

هریک از ما خویشکاری داریم، که دست نابکاران را در درون وبیرون کشور کوتاه کنیم وبه آنان پروانه ندهیم ، این چنین گستاخانه همه چیز را بنابودی بکشند. آنان باید بدانند، که این حکومت بیداد ، پس از این که آسوده خاطر شود ، به سراغشان خواهند آمد. تاریخ ایران زمین بارها گواه آن است. این فریاد خشم ناصرخسرو و دیگر آزادگان است.
تنها راه خردمندانه در برابر این خود فروختگان آن است که دست از نوکری بردارند و به مردم ایران بپیوندند.

 دکتر در حقوق از دانشگاه مون پلیه فرانسه

عملکرد ترکیه در جهان اسلام

0
0

 شروع و خاتمه جنگ جهانی اول فارغ از تمام مسائل ، پیچیدگی ها و تاثیرات آن در سراسر جهان ، در خصوص قاره آسیا ، غرب آسیا و جهان اسلام دارای پیام های روشن و صریح بود.

اول : سقوط امپراطوری تزاری و خاتمه حاکمیت خاندان رومانوف بر وسیع ترین قلمرو بشری در آن عصر که سبب شد معادلات حاکم بر روابط بین الملل با متغیر جدیدی به نام اتحاد جماهیر شوروی بر پایه آموزه های کمونیستی روبرو شود که نحوه رویارویی سیاست بین الملل و به عبارتی بازیگردانان آن با این مسئله جای بحث گسترده ای دارد.

دوم : فروپاشی امپراطوری عثمانی و خاتمه خلافت فرزندان عثمان بر بخش اعظم دنیای اسلام دیگر رویداد بزرگ این عصر بود که در اثر آن "مرد بیمار اروپا"در برابر قدرت های اروپایی به زانو در آمد زیرا رویکرد این قدرت ها ، به اضمحلال کشاندن آن و ایجاد ساختاری نوین در منطقه غرب آسیا بر اساس منافع دراز مدت آن ها بوده است . این فروپاشی سبب پیدایش کشورهای نو بنیاد در غرب آسیای اسلامی بر پایه ایده هایی همچون "موزائیکی"کردند منطقه و تقسیم آن به قطعات قابل کنترل شده است .

از جله مهم تریم موارد این سیاست غرب در برابر فروپاشی امپراطوری عثمانی ایجاد کشور فلسطین با استفاده از خلا به وجود آمده و همچنین حمایت برخی از جریان های دخیل در پیدایش جمهوری ترکیه بوده است .

بر اساس موافقت نامه سایکس-پیکو در سال 1916 ، پیش بینی شده بود که بیشتر اراضی فلسطین ، تبدیل به منطقه ای بین المللی خواهد شد که تحت کنترل مستقیم فرانسه یا انگلیس قرار نخواهد داشت . بلافاصله پس از آن ، آرتور بالفور وزیر امور خارجه انگلیس با صدور بیانیه بالفور در سال 1917 ، سرانجام طرح تاسیس وطن یهودیان در فلسطین را مطرح کرد.

با ظهور ترکیه نوین و جمهوری نوپای آن از میان ویرانه های امپراطوری عثمانی به نظر می رسید که جمهوری سکولار ایجاد شده بر اساس اندیشه های "مصطفی کمال پاشا "که از آن به نام "کمالیسم"، یاد می شود باعث شد تا نگرش سیاستمداران این کشور به منافع ملی ترکیه بر اساس نزدیکی هر چه بیشتر ترکیه به اروپا و غرب و غربی شدن آن تشدید شود که این امر سبب جدائی هر چه بیشتر ترکیه از پیکره جهان اسلام گردید .

سیاست های اتخاذ شده از سوی دستگاه سیاسی ترکیه در قبال مسائل مختلف بین المللی از زمان عضویت این کشور در ناتو که ترکیه آن را دروازه ورود به اتحادیه اروپا محسوب می آورد بر اساس نزدیکی هر چه بیشتر به غرب و تامین حداکثری منافع استوار شده بود . به هر حال پیداست که نتیجه این سیاست ها حرکت ترکیه در مسیر مشخص شده برای آن از سوی اروپا و غرب بوده است و به نظر می رسد که این امر در تمام ارکان سیاست و اقتصاد و حتی فرهنگ آن ریشه دوانیده است.

با خاتمه جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی  که به همراه خود نظم نوین جهانی مورد ادعای غرب به رهبری آمریکا را نیز به همراه داشت سبب شد تا در فرایند تکمیل نقش سنتی و دیرینه ترکیه برای اروپا و غرب که از آن با نام پل ارتباطی جهان غرب و جهان اسلام یاد می شد ، این بار ترکیه مبتنی بر ایده کمالیسم به سرعت نقش جدید خویش را در غرب آسیا جدید آغاز کرد .

با تحولات به وجود آمده در عرصه بین المللی و تاثیر مستقیم آن بر رویکرد های ترکیه در عرصه های مختلف ، چنین ملاحظه ای می شود که این کشور با پشت سر گذاردن بحران های متعدد داخلی و خارجی با به قدرت رسیدن اسلام گرایان در آن کشور داعیه رهبری جهان اسلام را نیز به همراه اندیشه های بانیان جمهوری ترکیه یدک می کشد.

موضع گیری های تند و متناقض سران اسلام گرای ترکیه در ادوار مختلف از زمان به قدرت رسیدن بیانگر دستپاچگی و بی برنامگی فزاینده ای از سوی آن ها می باشد .

ترکیه که در ادوار بعد از مطرح شدن ایده نظم نوین جهانی ، آشکارا به بزرگترین کشور حامی اسرائیل با اکثریت مردم مسلمان تبدیل شده بود و حتی دوستی و برادری یهود و ترک را نیز هر از چند گاهی مطرح می کرد ، با روش آزمون و خطا در سیاست خارجی خود ، سعی در القای هدایت دنیای اسلام در راستای نظم نوین جهانی را داشت . امری که به نظر می رسد با در نظر گرفتن منافع جهان اسلام ، چندان کاری از پیش نبرده است .

موضع گیری در برابر بحران های پدید آمده در غرب آسیا مانند رخداد های تونس ، مصر ، لیبی و سوریه و اتخاذ سیاست های منطبق با منافع غرب و آمریکا در  منطقه و سکوت مطلق در برابر رخدادهای مغایر با منافع غرب در منطقه ، سبب می شود تا ترکیه ادعای رهبری جهان اسلام را به نفع سایر رقبا از دست بدهد . امری که سبب می شود تا ترکیه به عنوان یک کشور مسلمان کارکرد متفاوتی را اتخاذ نماید .

علیرغم تلاش حاکمان ترکیه برای القای نقش محوری در تحولات غرب آسیا این است که این کشور کماکان در مسیر سیاست های غرب و تامین حداکثری آن قدم بر می دارد نمونه بارز این گونه عملکردرا می توان در مسئله فلسطین و تعارضات به وجود آمده در آن جستجو کرد . زیرا کشورهای اسلامی به جای حمایت همه جانبه از فلسطین و قبله اول مسلمانان ، از آن ابزاری برای پیشبرد اهداف منطقه ای و فرامنطقه ای خود ساخته اند . این مسئله و عدم ارائه راهکاری مناسب برای آن سبب شده است تا رویکرد تازه ترکیه د رهدایت جهان اسلام با چالش های جدیدی روبرو شود.

هومن اسماعیلی فر

دانشجوی تاریخ دانشگاه تبریز

21/11/91

تاریخ ایران با افسانه و شایعه همراه است.

0
0
کودک بودیم و بزرگ‌ترین غم زندگیمان، شکسته شدن نوک مدادمان بود. خوشدلی مون هم داشتن سوتکی که با آن هی سوت بزنیم و سوت بزنیم. یه برگ از درخت می‌کندیم می‌گذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم می‌زدیم روش می‌ترکید.
شعر می‌خوندیم و صفا می‌کردیم:
گل گل، گل اومد، کدوم گل ؟ همون که رنگارنگاره
برای شاپرکها یه خونه قشنگه ! کدوم کدوم شاپرک ؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش می‌ره و برمی‌گرده...
...
چه دنیایی داشتیم. از این فرفره کاغذیا درست می‌کردیم و می‌دویدیم تا بچرخه. وقتایی که معلم می‌خواست سؤال بپرسه پاک کنمون رو می‌انداختیم زیر میز که بریم بیاریمش و تو تیررس نگاه معلم نباشیم...
با قلم مشق، با خودنویس سناتور و پارکر و با دوات پلیکان همراه آن پز می‌دادیم. هنوز «بایرو اینترنیشنال کمپانی» (BIC) گل نکرده بود و خودکار های بیک، تو سر قلم خودنویس نزده بود.
اگر پای تلویزیون سیاه و سفیدی که تازه وارد بعضی خونه ها شده بود می‌نشستیم که دیگه محشر بود و عرش را سیر می‌کردیم. خونه را جارو می‌کردیم و در و همسایه‌ها هم می‌اومدند و همه به صفحه مات تلویزیون زل می‌زدیم. زل می‌زدیم تا از اون برفک‌ها که‌گاه ساعت‌ها ادامه داشت تبدیل بشه به یه عکس گل و این یعنی دیگه انتظار به سر اومد و تلویزیون برنامه داره...عکس یه گل ظاهر می‌شد و بعدش «سرود ملی ایران»
شاهنشه ما زنده بادا           
پاید کشور به فَرَّش جاودان...          
_________________ 
روزهایی که همه دور هم بودیم.
آنروزها همه دور هم بودیم. غربت و جدایی، کمتر پیش می‌اومد و دورنگی و چشم و هم چشمی و حرص و آز حرف اول را نمی‌زد. ایمیل و موبیل و فیسبوک و توئیتر و موئیتر نبود اما انگار همه به هم نزدیکتر بودیم. یه جوری دلها خوشتر بود.
اما حالا. حالا غم‌ها و شادیهای دیگری داریم و آن خاطره دور، خاطره‌های مداد و فرفره و تلویزیون قدیمی جای خودش را به یادمان‌های دیگر داده است. حالا‌ گاه دلمان آخر می‌شود...
یاد کسانی می‌افتیم که پاره‌ای از وجود ما بودند و یکی یکی رفتند و غبار شدند. یاد کسانی می‌افتیم که سرنوشت آنان سرگذشت نسل آتش بود. آتشی که به قول «رضا مقصدی» در «چکامه‌های چاک چاک»، تا «ستاره» ‌های «سرخ»، شعله می‌کشید.
بگذریم...
_________________ 
یادمانها‌ گاه آدمی را در غبار می‌برد.
یادمانها‌ گاه کاری را با روح می‌کند که بهار با طبیعت... حال و هوایی نگفتنی فراهم می‌کند که هم پنهان است و هم آشکار... چیزی در دل آدم مثل نیلوفر مثل صبح باز می‌شود و همه وجودمان را در بر می‌گیرد...
اما یادمان ها گاه چون برفی که آرام و بیقرار می‌بارد ما را به تأمل و سکوت می‌کشد.
گاه در زندان بدون روزنه خودمان، در زندانی که زندانبان و بازجویش هم خودمان هستیم گیر می‌افتیم. ناگهان راههای ناشناخته‌ای که قدم نهادیم جلوی دیدگانمان ظاهر می‌شود و خودمان را زیر ضرب می‌گیریم و سین جیم می‌کنیم.
- تو که به کوچه پس کوچه‌ها آشنا نبودی، تو که اصلاً نمی‌دانستی به کجا داری می‌ری، چرا اونجا و اونجا‌ها رفتی؟ چرا کمی مکث نکردی؟ چرا اونهمه اعتماد کردی و واله و شیدا شدی؟ واسه چی اونهمه کف و دف می‌زدی و دیگران را هم به هورا و مورا کشیدی؟ چرا ریا و تظاهر کردی... بسیاری ترا ستودند و نیک پنداشتند در حالیکه تو چنین نبودی و نیستی.
یادمانها‌ گاه مثل گردبادی تند ما را در غبار می‌برد.
_________________ 
با تاریخ بصورت گزینشی برخورد شده است.
هر کسی که کتاب زندگیش را ورق می‌زند زیر خیمه واژه‌ها زندگی جدیدی را آغاز می‌کند و شگفتا که ضربآهنگ این زندگی نزیسته با آن زندگی زیسته یکی است.
در این دوباره زیستن، راوی هر که باشد، از نظام گزینشی هدفمندی پیروی می‌کند که فقط به بخشی از آن آگاه است. بخش دیگر به نیاز‌ها و خواستهای ناخودآگاه او صورت و معنا می‌دهد. 
صورت و معنایی که چهارچوبهای آنرا الگوهای از پیش تعئین شده فرهنگ و زمانه‌اش مشخص می‌کند. پیش می‌آید که ذهن ما شماری از رویداد‌ها را جلوی نور می‌گیرد یا در هاله می‌برد و به آن معناهای گوناگون می‌‌دهد.
...
در خاطرات خانه زندگان تلاش من این است که لک و پیسه رویدادها را تا آنجا که می‌دانم و می‌توانم بگیرم و به سهم ناچیز خویش با فراموشی مبارزه کنم، اما ‌گاه بی‌آنکه متوجه باشم از گذشته معنایی بیرون می‌کشم که از ساختارهای معناساز ذهن من و فرهنگ من پیروی می‌کند. من نیز فریفته ام، فریفته اندیشه‌ حاکم بر دوران خویشم و فریب‌ دوران مرا هم زندانی کرده‌است.
...
نمی دونم برای شما هم اینطور هست یا نه، آدمی در مرور خاطراتش دوست ندارد همه چیز را بیاد آورد. از بعضی آن‌ها به سرعت گذر می‌کند و دلش نمی‌خواهد آن خاطرات مربوط به او بوده باشد. از آن‌ها می‌پرد تا به بخشهای خوب و مثبت برسد و آن‌ها را برجسته ‌کند. متاسفانه با تاریخ هم همین جور بصورت گزینشی برخورد شده است. بخشی که باید تبدیل به اسطوره گردد و بخش دیگر که عالماً عامداً از قلم می‌افتد و کسی از آن یاد نمی‌کند.
...
خب. حالا بریم سروقت زندان لشکر دو زرهی که در قسمت پیش به آن اشاره داشتم. زندان لشکر دو زرهی نیز به نوعی خانه زندگان بود. خاطرات خانه زندگان، آن دوران را نیز به تصویر می‌کشد هرچند من و شما زندانی سرهنگ زیبایی و تیمور بختیار نبودیم و توسط امثال سیاحتگر و زمانی شکنجه نشدیم.
_________________  
مراتب اخلاقی، نه سلسله مراتب تشکیلاتی
در بخش هجدهم خاطرات خانه زندگان پیرامون زندان لشکر دو زرهی صحبت کردم. در این بخش اسامی زندانیان آن زندان مخوف را هم نوشته ام که البته بیشتر آنها سر برخاک نهاده و دستشان از دنیا کوتاه است.
۲۷ نفرشان را که تیرباران کردند. ۵۲ نفر دیگر هم (از جمله ابوتراب باقرزاده، اسماعیل ذوالقدر و عباس حجری بجستانی) در لیست اعدامی ها بودند که شاه بخشید و حکمشان به ابد تبدیل شد و در قتلعام سال ۶۷ با فتوای هولناک آیت‌الله خمینی به دار کشیده شدند.
...
در زندان لشکر دو زرهی تعداد زیادی زندانی آمدند و رفتند. البته همه اتهام سنگین نداشتند. بعضی هاشون فقط کتاب رد و بدل کرده بودند و محکوم شدند. کتبی چون «در راه تشکیل جبهه واحد بکوشیم»، «برمی‌گردیم گل نسرین بچینیم»، «کار فراکسیونی آندره مارتی»، «انقلاب مشروطه ایوانف»، «مسائل لنینیسم»، چه باید کرد لنین و شرح حال استالین. کتبی که در حوزه های حزبی مطالعه می‌شد.
...
در زندان مزبور به جای سلسله مراتب تشکیلاتی و مسؤول و تحت مسؤول، یکنوع مراتب اخلاقی حاکم بود. یعنی بعضی‌ها اخلاقا مورد قبول دیگران بودند و اینها غالباً کادر و عضو بالا نبودند.
به عکس برخی از کسانیکه در روابط تشکیلاتی بیرون آقابالاسر بودند در زندان توزرد از آب درآمدند و ثابت شد صلاحیت به رده و مده نیست.
شاهرخ مسکوب برخورد چندش آور یکی از «رفقای بالا»، یک به اصطلاح عضو کمیته ایالتی تهران را در زندان شرح می‌دهد که «شیر گیگوز» را (که سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد تازه در آمده بود) اختصاصی برای خودش برمی‌داشت و پشتش را به جمع می‌کرد و بین اون همه زندانی نوش جان می‌کرد.
مسأله ای که به ظاهر چیز مهمی نبود اما بنا بر فرمول ظروف مرتبطه، در سایر رفتارها هم خودش را نشان می‌داد. مشتهای آسمان کوب قوی که واشدند و گونه گون رسوا شدند، اشاره به آن دسته از اعضا و کادرها دارد که خودخواهی شان در زندان کار دستشان داد. شرایط سخت زندان این درس را داد که ملاک صلاحیت همیشه نزدیکی به تشکیلات نیست.
_________________ 
دختر دکتر مصدق دم در زندان
در زندان لشکر دو زرهی به جز افسران توده‌ای، آیت الله کاشانی، شماری از فداییان اسلام، تعداد زیادی از اعضای جبهه ملی، روزنامه نگاران و همفکران دکتر مصدق، کریمپور شیرازی، رضازاده قشقایی، و تک و توک افراد مستقل هم بودند.
دکتر مصدق و دکتر عبدالله معظمی گلپایگانی هم آنجا حبس کشیدند. دکتر مصدق در زندان لشکر دو زرهی سه سال حبس کشید.
زندانیان به یاد می‌آورند که معصومه خانم دختر بزرگ دکتر مصدق (مادر آقای هدایت الله متین دفتری) در‌‌‌‌ همان زندان برای پدرش غذا می‌آورد.
...
مهندس عزت الله سحابی هم در لشکر دو زرهی زندانی بود.
وی حدود دو ماه پس از ازدواجش بازداشت شد و با مهندس مهدی بازرگان همسلول شد.
در‌‌‌‌ همان بدو ورود «میر رمضانی» عضو حزب توده، از طریق دریچه سلول آن‌ها را از وجود میکروفونی که در داخل سلول تعبیه شده بود آگاه می‌کند که آندو با باز کردن پریز برق، میکروفون جاسازی شده را پیدا و سیم آن را قطع می‌کنند. مهندس بازگان در همین زندان روی کتاب «عشق و پرستش یا ترمودینامیک انسان» کار کرد.
_________________ 
علی امید «ژولیوس فوچیک» زندان
علی امید ژولیوس فوچیک Julius Fučík زندان لشکر دو زرهی بود. ژولیوس فوچیک نویسنده «زیر چوبه دار» Under the Noose و قهرمان مردم چک است که در پاسخ به بازجویش که از وی پرسید برای چی مبارزه می‌کنی وقتی مردم ترا نمی‌شناسند گفته بود من نه برای مردم بلکه برای انسانیت مبارزه می‌کنم.
(مرتضی کیوان نیز یک ژولیوس فوچیک بود.)
...
«علی اصغر زمانی» شکنجه گر بیرحم علی امید به او گفته بود باید تنفرنامه بنویسی آقای ژولیوس فوچیک...من ترا خرد می‌کنم. من این مدال را از تو می‌گیرم...
علی امید را در زندان لشکر دو زرهی و بویژه در زندان قزل قلعه جارو گردنش می‌انداختند تا بعد از شکنجه نتواند بخوابد و آرام و قرار داشته باشد.
او از کارگران قدیمی شرکت نفت بود که در دوره رضا شاه هم مدتها حبس کشیده بود. سمبل کارگران رنجدیده و مبارز بود، حدود ربع قرن زندانی کشید و مقاومتش همه را به شگفتی وا‌داشت. آن پیرمرد با موهای سپیدش در اواخر عمر در حمام عمومی در کوچه ای بین لاله زار و فردوسی لنگ می‌داد و می‌گرفت و عاقبت هم در فقر و تنهایی مُرد.
_________________ 
عظیم گتمیری
عظیم گتمیری قهرمان کشتی و نفوذی حزب توده در پان ایرانیست‌ها بود. او هم زندانی زندان لشکر دو زرهی بود. به یکی از بازجویان به نام سالاری گفته بود همینجا بهت کنده می‌شینم.
_________________ 
نادر شرمینی (کاوه)
او هم در زندان لشکر دو زرهی بود. نادر شرمینی از حمام لشکر دو زرهی گریخت و جون بسیار شکنجه شده بود خونین و مالین بود و همین باعث شد تا در خیابان مورد شک پلیس قرار گیرد. هرچه می‌گوید با زنم دعوام شده و برای همین لت و پار شده ام به گوش پاسبانها نمی‌رود و چون حکومت نظامی بوده وی را به کلانتری می‌برند. سیاحتگر و زمانی (بازجویان وی) به جان گروهبان محافظ وی افتاده و وی را آنقدر شکنجه می‌کنند که پایش سیاه می‌شود. وقتی به نتیجه نمی‌رسند سوار جیپ شده کلانتری به کلانتری می‌گردند تا بالاخره شرمینی را پیدا می‌کنند. گویا سیاحتگر به او میگه آقای مهندس شرمینی مثل اینکه پرهات خوب پر نمی‌کشند. پاشو بریم تا بقیه اش را هم من بچینم مادر قحبه...
...
خلاصه او گیر افتاد و به بهانه فرارش فشار بر زندانیان را بازجو‌ها تشدید کردند. شرمینی تند و تیز، طبق قانون پاندولها، به مرور از آن سو به این سو خزید و از تک و تا افتاد. البته او را تا سال ۱۳۳۹ آزاد نکردند. در پرونده او این نکته زیبا هست که وی در نامه ای که به خلیل ملکی نوشته، از قضاوتهای زشت خودش نسبت به او عذرخواهی کرده است.
_________________ 
شاپور بختیار
شاپور بختیار حدود یک ماه در زندان لشکر دو زرهی بود.
در انتخابات دوره هجدهم مجلس شورای ملی و دوره دوم مجلس سنا، اعلامیه‌ای مبنی بر مخدوش بودن انتخابات تهران و سایر شهر‌ها صادر شد و شاپور بختیار هم در زمره امضاکنندگان آن بود که در نتیجه دستگیرش می‌کنند.
_________________ 
دکتر حسین فاطمی
دکتر حسین فاطمی در لشکر دو زرهی زندان بود و همانجا تیرباران شد.
وقتی می‌خواستند او را از عمارت شهربانی به زندان لشگر دو زرهی انتقال دهند، یازده چاقوکش حرفه ایی به سرکردگی شعبان جعفری به او حمله می‌کنند که خواهر دکتر فاطمی، خود را بروی او می‌اندازد و مانع از اصابت ضربات کاری به برادرش می‌شود.
_________________ 
شیخ عبدالعلی لطفی
وزیر دادگستری دولت دکتر مصدق (شیخ علی لطفی) در لشکر دو زرهی زندانی بود.
او (که برخلاف نظر پهلوی طلبان، آدم درستی بود)، وقتی از زندان آزاد شد. در اول مهر ۱۳۳۳ رجاله‌ها با دو اتوبوس به خانه اش ریختند و او را به قصد کشت زدند که در نتیجه آن جراحات، کمی بعد جان داد. 
_________________ 
صمد رَزندی
صمد رزندی ترک بود و پیشتر به پیشه وری گرایش داشت. مسؤول چاپخانه مخفی حزب توده در داوودیه تهران بود. بعد از کشف خانه های سازمان افسری و دستگیری «حسن سبزواری» (یکی از پیکهای حزب که مسؤول رساندن روزنامه به کمیته های حزبی بود.)، بازجویان لشکر دو زرهی او را زیر شکنجه های هولناک بردند و با پی بردن به آدرس چاپخانه، صمد رَزندی گیرافتاد.
صمد رَزندی که متاسفانه به مراکز و قرارهای خیابانی اشراف داشت کم کم به خدمت پلیس درآمد. شبها در جیپ فرمانداری نظامی می‌نشست و افراد و قرارها را نشان می‌داد. گویا نورالدین کیانوری هم در خطر دستگیری میافتد که با هوشیاری و تیراندازی به مامور فرمانداری نظامی و زخمی کردن وی می‌گریزد.
شنیده شده که صمد رَزندی بعدها گفته است واکنش کیانوری به رگ غیرتم برخورد و با مطرح کردن این مسآله که فرد تیرخورده را باید زود به بیمارستان ببریم، عملاً مانع تعقیب و دستگیری کیانوری شدم.
...
صمد رَزندی از زندان فرار می‌کند و به حزب پناه برده و با نامه ای ابراز پشیمانی می‌کند و می‌نویسد در زندان مرا بازی داده اند و گفتند فلان مامور حزبی با همسرت روابط نامشروع داشته است. او نام ۲۵ نفر را که لو داده بود هم به حزب می‌گوید. حزب او را به شوروی می‌فرستد و او آنجا با بدگویی از مرتضی یزدی و نادر شرمینی، جانب کیانوری را می‌گیرد و مطلبی هم در مورد زندان لشکر دو زرهی می‌نویسد و به حزب کمونیست شوروی می‌دهد.
سرهنگ علی زیبایی و پادوهایش، امثال «صمد رَزندی»، «اکبر انصاری» که بعد‌ها عضو دستگاه اطلاعاتی رژیم شاه شد و «عظیم عسکری» را که سر از ساواک درآورد و به آجودانی شاه رسید، به رخ می‌کشیدند تا مقاومتها را زیر سؤال ببرند.
البته در میان کسانیکه در رابطه با حزب توده دستگیر شده بودند، زندانیان مقاوم و شجاع کم نبودند اما وقتی تار و پود تشکیلات حزب توده گسیخت لجن‌زاری پُر از کرم و حشرات ناشناخته هم سر برداشت و سرهنگ زیبایی چندان بیجا نمی‌گفت.
(یادآوری کنم که در برخی اسناد به جای «صمد رزندی»، صمد زرندی نوشته شده که اشتباه است.)
_________________ 
ابوالحسن عباسی
ابوالحسن عباسی (مرد چمدان به دست حزب توده)، عضو هیأت اجرائیه سازمان نظامی حزب توده بود و به گواهی خسرو روزبه و دیگران بیش از ۲۰۰ نفر از اعضای سازمان نظامی حزب توده، محل دبیرخانه و مخفی گاه عده زیادی را می‌شناخت
اما از ۲۱ مرداد ۱۳۳۳ که دستگیر می‌شود تا ۱۲ روز بعد هیچکس و هیچ مخفی گاهی لو نرفت.
در صفحه ۳۳۸ خاطرات کیانوری هم از زبان او تصریح شده که «دوازده روز از دستگیری عباسی می‌گذرد و... اتفاقی نیافتاده و دستگیری در کار نیست...»
...
او تا دوم شهریور همان سال که دبیرخانه سازمان نظامی مورد یورش قرار گرفت زیر شکنجه قرار داشت و تا آن تاریخ کسی دستگیر نشد. مهلت مقاومت طبق قرار تشکیلاتی ۴۸ ساعت بود. اسپارتاکوس هم نمی‌توانست آنهمه فشار را تحمل کند.
در زندان دو زرهی عباسی مغضوب بود و با خط حزب که کوتاهی های خودش را سر او می‌شکست، کمتر کسی با وی حرف می‌زد و کیانوری حتی بعد از انقلاب از اینکه او خائن است، کوتاه نیامد.
_________________ 
منوچهر مختاری گلپایگانی.
آن افسر دلیر در یک خانواده هنرمند و با فرهنگ تربیت شده بود. عمویش استاد علی مختاری و پدرش استاد محمد مختاری، از منبت کاران بزرگ میهن ما بودند و مورد احترام کمال الملک. منوچهر مختاری پسر دایی فدایی خلق «فرامرز شریفی» است.
من از پدر منوچهر شنیدم او پیش از تیربارانش گفته بود: ما می‌میریم و بر روی استخوانهای ما ملتی خوشبخت زندگی خواهد کرد.»
نمی‌دانم همشهری مختاری (گروهبان پناهی) او را هم کابل زده بود یا نه.
به نظر من گروهبان پناهی قاتل گائوست زاخاریان (مراد) بود.
گروهبان پناهی کیست؟ او کسی جز حسینی (محمد علی شعبانی) که بعد‌ها در کمیته مشترک ضد خرابکاری سر شکنجه گر شد، نبود.
حسینی بعد از انقلاب، در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ هنگامی که منزلش محاصره شد با اسلحه کمری اقدام به خودکشی نمود. او را به بیمارستان بردند اما در تاریخ ۱۲/۲/۵۸ تمام کرد.
گائوست زاخاریان با شکنجه های بی حساب و کتاب حسینی (محمد علی شعبانی) جان داد.
...
از آقای باقر مومنی شنیدم که می‌گفتند در زندان لشکر دو زرهی کسی گائوست زاخاریان را ندیده بود و معلوم نشد کی و کجا دقیقاً او را کشتند.
...
برخی گفتند بعد از قتل وی را در چاه توالت انداختند که نمی‌دانم درست است یا نه.
_________________ 
افسانه و شایعه بر واقعیت لکه می‌اندازد.
«کوچک شوشتری» هم که نوجوان بود و او را با وارطان سالاخانیان با شکنجه‌های خرکی کشتند، در زندان لشکر دو زرهی بود.
گویا به سر وارطان قنداق تفنگ زده بودند و او کنار کوچک شوشتری می‌میرد و روز بعد شوشتری هم جان می‌دهد.
در تبلیغات حزبی گفته شده جسد وارطان و کوچک شوشتری را به رودخانه جاجرود انداخته‌اند. اگر اینجور هم نبوده باشد قتل مظلومانه آنان ابدا توجیه پذیر نیست بخصوص که آن دو کادر حزبی نبودند و اطلاعات چندانی هم نمی‌توانستند داشته باشند.
...
متاسفانه تاریخ ایران پر از افسانه‌ و شایعه‌ است. حتماً نباید سر وارطان را با مته سوراخ کرده باشند تا ثابت شود رژیم برآمده از کودتا، ضددموکرات است...
زندانهای مخوفی چون لشکر دو زرهی که تکان دهنده‌ترین وقایع تاریخ معاصر ایران در آن روی داده به اندازه کافی گویا هست و نیاز به بزرگنمایی ندارد.
_________________ 
صحنه‌ های غم انگیز در لشکر دو زرهی
در زندان لشکر دو زرهی زندانیان را با شکنجه‌های وحشتناک می‌ترساندند. مثل فروبردن موی اسب داخل الت تناسلی، استعمال تخم مرغ و چوب در ماتحت زندانی و انداختن خرس به جان دختران و زنان...
مهندس بازرگان گفته است خودم در زندان لشکر دو زرهی خرسی را که در حمام مخروبه و تاریک به جان دختر‌ها می‌انداختند، دیده بودم.
اگر ناخن کشی شایعه است، این‌ دیگر شایعه نیست. خرس کور زندان لشکر دو زرهی که یکبار هم افسار پاره می‌کند و در می‌رود و سربازان مجبور به تیراندازی می‌شوند، در خاطرات مهدی خانبابا تهرانی و دیگران هم آمده است.
...
غم انگیز‌ترین صحنه‌ای که از لشکر دو زرهی گفته شده، صحنۀ اعدام دستۀ اول افسران است و بقیه که در سلولهای خود صدای شلیک گلوله‌های جوخه اعدام را می‌شنوند و در انتظار نوبت خودشان هستند.
_________________ 
چاپلوسان و مداحان در تشکیلات
مبارزین دلیری چون «ابوالفضل فرهی»، «ستوان محمد رضا منزوی»، «مرتضی کیوان قزوینی»، «سرگرد وکیلی»، «سروان محقق زاده»، «ژرژ کریم»، «ایرج قادری،»، «عباس جعفری» و امثال آنان با مقاومت خودشان نشان دادند که اصالت با چاپلوسان و مداحان تشکیلات نبود که جواب منتقدین را با تهمت های اخلاقی می‌دادند و مزدور مزدور راه می‌انداختند.
با تقی افراخان ها و صمد رَزندی ها و حسینعلی حشمتی ها و امان الله قریشی ها نبود. آنان تا منتقدی زبان به سخن می‌گشود و می‌گفت شوروی در رابطه با جنبش چپ ایران به تنها چیزی که اهمیت نمی‌دهد منافع ملی ما است، مزدور مزدور راه می‌انداختند.
زندان و فراز و نشیب هایش نشان داد کی چند مرده حلاج است.
...
از قضا مداحان و چاپلوسان اولین کسانی بودند که وفای عهد را شکستند. آنان ندامت نویسی را باب کردند. اولین کسی که تنفرنامه نوشت، تقی افراخان بود.
_________________ 
تنفرنویسی و توبه تاکتیکی
وقتی رهبری حزب توده دید خیلی ها دارند برمی گردند برای اینکه آنان روبروی حزب قرار نگیرند، خودش خط تنفرنامه نویسی را در دست گرفت و «توبه تاکتیکی» را به عنوان یک ضابطه حزبی گردن زندانیان گذاشت غافل از اینکه دستگاههای انتظامی و اطلاعاتی رژیم شاه حواسشون جمع بود و بازجوها په په نبودند.
ضمن اینکه خیلی ها را به رادیو کشاندند و در روزنامه ها وسیعاً ندامتها را برجسته کردند، از نادمین حزبی خواستند اسامی همه حوزه ها و مسؤولین خود را هم فاش کنند و خواستار اطلاعاتی شدند که تا آنوقت رو نشده بود. نیروهای صادقی چون «مرتضی زربخت» خون دل می‌خوردند و از اینکه رهبری حزب به جای مقاومت در برابر دستگاه سرکوب، خط توبه تاکتیکی را حتی به جزیره خارک می‌‌برد و آنجا هم از زندانیان می‌خواهند ندامت پیشه کنند، رنج می‌بردند.
محسن علوی دبیر ریاضی را آنقدر به دستش کوبیدند و بازجویان بیرحمی مثل «عمید»، آنقدر به آن شلاق زدند تا چرک کرد و بریدند. شکنجه گران در جزیره خارک به صورت زندانیان مظلومی چون «عباس منصور» آنقدر شلاق زدند تا کور شد، آنوقت خط می‌رسید همه غلط کردن بگویند و تا انتقاد می‌شد رهبری حزب پیغام و پسغام می‌فرستاد که شما با دیپلماسی و علم آن آشنا نیستید. از «بیماری کودکانه چپ روی» بپرهیزید و خودتان را به رهبری حزب بسپارید.
_________________ 
شاهرخ مسکوب
شاهرخ مسکوب یکی از ستونهای فرهنگی میهن ما بود. او آخر عمری مجبور بود پشت مغازه عکاسی که در آنجا کار می‌کرد بخوابد، همسرش را از دست داده، غمهای پیشین، این یا آن خودکشی، دوری پسر و غم دخترش غزاله را هم که از کودکی به تیمار او نیازمند بود، چون کوله باری بر دوش داشت.
شاهرخ مسکوب در زندان لشکر دو زرهی رنج بسیار دید، چه بسا یکی از دست‌هایش که از کار افتاده بود به شکنجه‌های پیشین هم مربوط می‌شد.
از او حالا که نیست مثل همه رفتگان زیاد یاد می‌شود. شاهرخ مسکوب یک مثال بود. و می‌توان نمونه های دیگری را هم گفت.
علی تجویدی و مرضیه و پرویز شهریاری و هوشنگ آریانپور و حسن قاضی و ابراهیم آل اسحاق و قاسم آفتاب رویان و مجید تهرانیان و فریده لاشایی...
چون سر بر خاک نهاده‌اند از آن‌ها یاد می‌کنیم.
فردا پس فردا محمد حسین تمدن و مهدی خانباباتهرانی و هوشنگ عیسی بیگلو و منوچهر هزارخانی و ناصر پاکدامن و مهدی تقوایی و ویدا حاجبی و باقر مومنی و رحیم کریمیان و هادی روشن روان و ناصر رحمانی‌نژاد هم... به غبار می‌پیوندند و ناگفتنی های خود را به زیر خاک می‌برند...
بگذریم.
_________________ 
از ماست که بر ماست.
مرتضی کیوان در نامه‌ای به همسرش نوشته بود: در تاریخ لحظاتی پدید می‌آید که حیثیت و شرافت در گرو خونهایی است که به ظاهر بی‌نتیجه به زمین می‌ریزد، حال آنکه‌‌‌ همان خون‌ها بذری را آبیاری می‌کند که نهال مبارزه گرانقدری را می‌پرورد. منوچهر مختاری هم گفته بود ما می‌میریم و بر روی استخوانهای ما ملتی خوشبخت زندگی خواهد کرد.
اگر آرزوی آن مبارزین دلیر هنوز برآورده نشده (و حالا حالاها هم نمی‌شود)، فقط به خاطر سرکوب بیرحمانه قدرتهای حاکم نیست. به کبر و غرور ما هم بستگی دارد.
سرکوب بیرحمانه قدرتهای حاکم واقعی است اما نمی‌توان همه شکست‌ها را به آن نسبت داد. همه چیز به دشمن برنمی‌گردد. از ماست که برماست. 
***
شماری از زندانیان زندان لشکر دو زرهی
از زندانیان لشکر دو زرهی اسامی ۴۱۸ نفر را می‌نویسم و خوشحالم که برای نخستین بار در وب فارسی اینگونه موارد ثبت می‌شود.
پشت هر نام که می‌آورم دریایی خاطره نهفته است.
عزت الله سیامک، محمد علی مبشری، محمد جلالی، نعمت الله عزیزی نمینی، کاظم جمشیدی، امیرافشار بکشلو، جعفر وکیلی، نصرالله عطارد، هوشنگ وزیریان، غلامحسین محبی، محمد رضا بهنیا، نظام الدین مدنی، نورالله شفا، محمد علی واعظ قائمی، حسین کلالی، احمد مهریان، مصطفی بیاتی، توپخانه منصور کلهری، عباس افراخته، محمد باقر واله، مرتضی کیوان قزوینی، اسماعیل محقق دوانی، اسدالله نصیری، ارسطو سروشیان، نصرالله زمانی، غلامعباس سلطانپور، ناصر جهان آرا، پرویز موتمنی آذر، جعفر قلی طیبی، علی اصغر قریشیان، هوشنگ ایادی، علی اصغر عطایی معتمدیان، فریدون داراب نیا، عباس عیوقی، محمد علی پیوندی،محمد رضا زاده، جواد مغاره، مرتضی باستانی، علی اصغر قدس نهوی، رضا مدنی، حسین مرزوان، رحیم بهزاد، حسن منوچهری، کاظم مینونژاد، علی گراکوهی، محمد باقر پورمختار، غلامرضا نظری، داود بصیری تهرانی، عباس ابوالقاسم‌زاده، عباس فرقانی آبکناری، ابوالفتح وثوق زمانی، خسرو پوریا، حبیب الله صدرالهی، حبیب الله فرمان، عبدالصمد خیرخواه، محمد سپیدآفر، مرتضی صدرالاشرافی، محمود مرکبی، حسین کشاورز کرمانی، محمد رضا حسن زاده، حسین عالم پیکر، فریدون عظیما، سعید نواب صفوی، مهدی همایونی، ابراهیم خلیلی، اردشیر واثق کشتگر، هادی افکاری، یدالله شهیدی زندی، محمد شاهسار، علی ارحامی، میر حمزه یعقوبی شهیر، حسین رزم‌پور، محمد جعفر محمدی، اکبر دادخواه، مختار بانی سعید، هوشنگ مدّی، سید عبدالله افخمی اردکانی، ابوالقاسم قره گوزلو، اسماعیل فیاضی، اسماعیل نباتی، عبدالعلی قاسملو، محمد رضا حسن زاده، حسین عالم پیکر، منوچهر نادرشاهی، یعقوب مشتاقی، مهدی مهدیان، ایرج بیضایی، محمد علی صابر، حسین ملکی، حسینقلی حشهی، عبدالله پروین، صمد پوراسدالله، غلامحسین بقیعی، اسکندر همایون پور، علی اکبر هیربُد، هوشنگ سلطانی، احمد باقری، محمد علی عمویی، کاظم سهیل، غلامحسین دفتری، محمد حسن مهرانی، محمد تقی ناصرالمعمارین، هوشنگ سهراب زاده، محمد لنگری فردوسی، تقی کی منش، تقی هندوانی، ابوتراب باقرزاده، منصور رشیدبیگی، حسین فردید، یحیی نصیری، هوشنگ هرزویلی، مسعود قرچه داغی، محمود افشنگ
...
علی امید، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر سید علی شایگان، آیت الله کاشانی، احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث، ابراهیم یونسی، سیدمحمود نریمان، محمد فرشچیان، مختار کاتوزی، حسین حسسین زاده صدیقی، عنایت الله پهلوان، حسین نوربخش خیابانی، علی اکبر بهزاد، محمد علی بهمنیه، جمهور دل روز، روح الله فرزاد، مصطفی رحیمی، محمود امیران، احمد محمود، صارم‌الدین صادق‌وزیری، مهندس مهدی مقدس‌زاده، حسن میر محمد صادقی، یدالله رویایی شاعر، پرویز خطیبی مدیر روزنامه فکاهی حاجی بابا، عظیم گتمیری، نادر شرمینی، محمد بهرامی، مصطفی پوریا و برادرش ارسلان پوریا، یوسف محمدی بوکانی، محمد علی بخشنده، حسن آل بویه، شکور واحدیان، محمد لعل خوشاب، غلامرضا نوری خواجوی، محمود طبعی، احمد انصاری، عبدالعلی کامیاب، محمد تقی قدیمی، مهدی پورآریان، فخرالدین مهین تاش، غلامرضا دل افکاران، گیو نیک روان، منصور پارسای عدل، علی عراقی، روح الله عباسی، هوشنگ سلیمانی، محمود پاینده، سید حسن مرجایی پناهگاهی، داریوش رسولی، رحیم نظریان، مهدی ملکی، بخش الله اویسی، محمود زرنقی، هادی ارسلان پور، ابراهیم گرانقدر، محمود فصیح زاده، علی بیجاری پور، غلامرضا شیخ زین الدین، غلامعلی زیوری، لطف الله رضوانی، کاظم مفیدی آل آقا، علی اکبر بهمنش، سیاوش نیک اعتقاد، ایرج کسرایی، ناصر اباذرنیا، عزت الله دهقانی، علیرضا وکیلی، خسرو پارسایی، مصطفی حامدی، کمال الدین بهشیری، احمد کریم نیا، امیر گل آرا، صادق بادبزن چی، اسماعیل فهم، شاپور کریمی، نعمت الله زمانی، علی محمد اربابی،
شاپور بختیار، دکتر حسین فاطمی، شیخ عبدالعلی لطفی، حسن جاوید، خسرو کشاورز، رحیم ژیانفر، فتح الله پهلوان، علی اکبر انتظامی، اسدالله کاظمیان، محمد مشرف الملک، سید کاظم طیاطبایی گیلانی، عباس رشیدی، احمد رهنما، مرتضی خیامی، اسدالله مهینی تهرانی، سید حسن سید نوری، محمد هاشمی، حیات الله بهرام سری، محمد حاجیان، امیر باقرزاده، عطالله درخشانی، حسن مرتضایی فرد، هوشنگ آزادپیما، حبیب الله پوردیهیمی، علی اصغر نبوی، محمود سید مدنی، ضیاءالدین آملی، محمود نحوی، منوچهر ارم، عباسعلی رضاسلطانی، نورالدین باقرلی، مهدی استاد، کامل سفید گرزنجانی، محمود نخست، سید علی گلسرخی، غلامرضا شاهرودی، حسن آراسته، هوشنگ باختری، جعفر موسوی، غلامرضا نیکزاد، اسدالله کیهانی، فریدون طهماسبی، محمد علی فیاض، منصور ماکویی، یعقوب یعقوبی، مهدی قلی اف، جعفر محمدیان لاجوردی، باقر دژبخش، علیمحمد کاوه، منصور معتمدی گرجی، غلامعباس سلطانی، مصطفی میربُد، محمود خلیل خسروی، محمود شام بیاتی، پرویز میر بها، عبدالله آزادیان، هوشنگ قربان نژاد، محمود رهنمون، غلامرضا تقوی، ابوالقاسم بهارلو، منوچهر کیانی، مشفق جودی، عبدالحسین مومنی، محمد هنر یار، احمد تیوا، محمود رحمانی، علی اشرف شجاعیان، مسعود ملکی، غلامحسین سخامنش، اصلان سلطانی، منصور احمدی، حسین فطروسی، عبدالعلی رستمی گوران، حسن سید حسینی سبزواری، عباس پورمرودشتی، ناصر نودوشنی، علی محمد افغانی، مخمود مقدم، نادر نرگس زنجانی، احمد ژیلا، عظیم وهاب زاده، خلیل سعادت، هوشنگ نیساری، محمد درمشیان، اسماعیل طاهریان، رمضان نصر اصفهانی، سید حسین صدیق یحیوی، حسین مجهولی پور، احمد عبیش زاده، رضا کلانتری خاندانی، ناصر فیوضی، جابر بخشنده، صادق میر فتاحی، حسین ستایش، علی اشرف گودرزی، حمید ذوالریاستین، محمد علی مشکوری، قدرت الله پهلوان، میر محمد حسین سید هوشمند، محمود محمدی بوکانی، احمد تمدن دلال، شریف شاه سنی بختیار، عباس پورغازی، محسن روشنایی طلیعه، منصور عدل، جواد شعاعی، ابوالقاسم بوذرجمهری، محمد حسن دوستدار خوش قلب، عبدالرحمن زرندی، جهانگیر اعتصامی، محمد جواد اقلیدس، محمد اسماعیل ذوالقدر، محمود آشنایی، غلامعباس پودنگ، عبدالکریم انواری، محمد قلی نصراللهی، منوچهر پارسا دوست، اسماعیل خان والی، رمضان مشرفیان دهکردی، طه ملکی، منیرالدین معالی، فیض الله زینلی یزدی، مجید حمیدی تهرانی، هدایت الله خواب نما، ایرج کریمیان، رضا شلتوکی، اصغر نوروزیان، منوچهر علیزاده، احمد افشار اصلی، حسین واهب زاده، مسعود ارجمند، هوشنگ کریمی، اسدالله کوشکی، محمد مهدی انصاری گیلانی، خلیل معظمی گودرزی، تیمور گل صورت پهلویانی، داود همدانی، محمد صادق رئوفی، محمد حسن اوحدی، عبدالله پورستی، محمد قلی ثقفی، محمود پور حبیب موسویان، پاشا مشکاتی، حسن گلباز، هرمز شهریاری، محمد طیوری، علی شیوا، لوا الله امین، شمس الدین صدوقی، علی اکبر فغانی، عبدالمجید پیشواز، عباس حجری بجستانی، رضا ارفعی اسکویی، مختار دیلمقانی، صادق قائم مقامی، علی محمد قانون، سهراب صبوری دیلمی، محسن نراقی، احمد معامد، ایرج همایون پور، علی اکبر پوراسماعیل، عباس اسلام‌دوست، سیروس شهریاری، رضا غضنفرپور، محمد صادق دلیر آذر، مهدی کوچک دشتی، بهمن حبیبی، اسماعیل بازرگان، محمد تقی جلیلی، عبدالمجید سلیمی، ایرج ایروانی، عباسعلی رضا سلطانی، نورالدین باقرلی، نظام الدین ناظم رضوی، ضیاءالله شهرستانی، محمد حسن خیرمحمدی، سید احمد یگانی نژاد، غلامرضا رضایی زاده فیروزآبادی، خداداد کرگری عزتی، سید جعفر ابوالحسنی، هوشنگ حبیبی،‌ رحمت الله دلیری، محمد صادق راز نهان، مهدی جاماسب، آقاخان صفری پور دولت تنکابنی، غلامحسین مزدا، کامبیز دادستان، محمد حسن شیخ الاسلامی، ناصر جنیدی، ابوالحسن عظیم زاده، ترو آل گیلانی، عبدالله قاسملو، ابوالقاسم مهذب حسنیان، اسماعیل نیک آئین، صادق رودی، حمید آدرم، حسن نبئی، محمد کاظم ملکی، غلامرضا احمدی زیدآبادی، حسن شکوهی، عبدالله مهاجرانی، صمد ملکی، حسن دانشور، علی اکبر حسن اردلان برادر زن دکتر سنجابی، علی اردلان، فرخ بشیری، علی اکبر نصیری، حسن صدیقی، مهندس قریب، جبار باغچه‌بان، محمد حسین تمدن، احمد حسابی، صمد رزندی، اکبر انصاری، عظیم عسکری، عباس گرمان، سروان غلامحسین عباسی، سرهنگ... سالاری، یحیی خدابنده، امان الله قریشی، دکتر مرتضی یزدی، منوچهر مختاری گلپایگانی. 
گائوست زاخاریان، کوچک شوشتری، محبوب عظیمی، محسن علوی، سروش استپانیان (مترجم آثار چخوف)، شاهرخ مسکوب
...
سر به نیست شدن «قوچعلی محتشمی» که بازجویان مدعی بودند بر اثر سانحه هوایی کشته شده یا «جواد بهرامی» که می‌گفتند خودکشی کرد، آنچنان که باید روشن نیست.
***
متاسفانه به اسناد و کتب لازم دسترسی ندارم و با اینکه شبهای بسیار بیدار می‌مانم و مرارت می‌کشم تا بد را بدتر و خوب را خوبتر نبینم، اما می‌دانم حاصل کارم نارسا است و پوزش می‌خواهم.
این نخستین بار است که در وب فارسی به زندان لشکر دو زرهی و...پرداخته می شود. واقعش این است که آن زندان مخوف مثل کمیته مشترک و قصر و قزل قلعه و زندان دژبان و باغشاه... تنها یک چهاردیواری و محبس نیست. یکی از ازکان تاریخ معاصر ما است. خانه پاکترین فرزندان ایران، «خانه زندگان» است. 
...
شادی حقیر ستمگران و غم عزیز ستمدیدگان را نمی‌توانم با نوشتن نشان دهم. اگر می‌توانید ویدیوها را گوش کنید.
... 
...
سایت همنشین بهار
ایمیل

فردای ایران، بدون پادشاهی بر پایه میهن سالاری، ایران تجزیه شده است

0
0

ایران بابت پهناور بودن و قومیتهای متفاوتش (البته همگی یک ملت هستند) و بابت موقعیت حساس جغرافیایی و سیاسی همواره مورد توجه ابر قدرت ها بوده است.

کشورهای غربی همیشه به دنبال بهره برداری از خاک  حاصل خیز و استخراج نفت ایران بوده اند، البته نباید فراموش کرد کشور ایران در شاهراه خاورمیانه قرار دارد و این امر باعث طمع کشورهای غربی می باشد.

 

کشورهای غربی به بویژه انگلیس بابت تسلط بر کشورهای نفت خیز و تسلط به منطقه استراتژیک خاورمیانه نیاز به تضعیف ایران دارند، تا بتوانند خودشان بدون مزاحم نظارت بر منطقه داشته باشند.

 

یکی از موثرترین روشهای تضعیف ایران تقویت جریانهای قومی است که خواستار جدایی از ایران هستند، در واقع تجزیه طلب می باشند و ماموریت دارند یکپارچگی ایران را از بین ببرند.

 

در این اوضاع نیروهای ملی گرا برای جلوگیری از تجزیه ایران در فردای ایران نیازمند به یک سمبل اتحاد ما بین قومیتها میباشند، که این مهم با توجه به خواستگاه تاریخی و اجتماعی ایران به ویژه روانشناختی مردم کشورمان از یک حکومت فدرال و یا جمهوری ساخته نیست، زیرا این حکومتها از جایگاه تاریخی مطلوبی در کشورمان برخوردار نیستند , تجربه تاریخی به ویژه تاریخ معاصر و حوادث پس از شورش ۵۷ که باعث فروپاشی سامانه پادشاهی شد و جمهوری خواهان را به پیروزی رساند، مهر تایید بر این ادعا است .

 

شورش ۵۷ نشان داد که در ظرف ۳۴ سال گذشته جمهوری خواهان که قدرت گرفتند تا کنون نتوانستند خواسته های قومیتها را بر آورده کنند.

سیاستهای نادرست حکومت مرکزی جمهوری خواهان باعث شده است، گزک دست دشمنان یکپارچگی ایران دهد و آنان قومیتهای ایرانی را به تجزیه کشور تشویق و تحریک نمایند، که این امر موجب خطرات جدی برای آینده و سرنوشت ملت ایران فراهم نموده است.

 

در چنین شرایطی برای جلوگیری از تجزیه ایران بایستی کشور را به سوی ایران پادشاهی سوق داد، آری امروز ما نیازمند به یک حاکمیت پادشاهی بر پایه میهن سالاری هستیم، که پادشاه کشور به عنوان یک سمبل اتحاد در مابین قومیتها یکپارچگی ایران را تضمین کند.

 

اگر امروزه سیاسیون ما که با سلام و صلوات ویروس خمینی را به پیکر نحیف ایران تزریق نمودند و باعث عقب افتادگی ایرانمان شدند، دست از خودخواهی خویش بر ندارند و در برابر حکومت پادشاهی به مانند شورش ۵۷ بایستند، دو دستی کشور را تحویل تجزیه طلبان خواهند داد و ایران به سوی تجزیه خواهد رفت.

 

تنها راه برون رفت از تجزیه ایران برقراری یک حاکمیت پادشاهی و فراگیری مکتب میهن سالاری میباشد ، در فردای ایران اگر قرار به رفراندوم باشد و از صندوق آرا هر حکومتی به غیر از سامانه پادشاهی در بیاید در واقع با برگزاری آن رفراندوم، زیر سند تجزیه ایران را امضا کرده ایم.

 

نجات ایران با توجه به تاریخش و حقایق سیاسی به صورت واقع بینانه تنها و تنها به یک حاکمیت پادشاهی که استوار بر مکتب میهن سالاری باشد نیاز دارد.

با توجه به این نوشتار و سرنوشت ایرانمان بیاییم به جای خود بزرگ بینی های کودکانه که باعث تجزیه ایران میشود، به حرف پدر آریامهر بها دهیم که فرمودند،

(در این لحظه تاریخی بیاید همه به ایران فکر کنیم همه به ایران فکر میکنیم)

 

نگارنده: امید دانا

 

وقتی سانسور ناممکن می شود

0
0

به دو واژه درون پرانتز نگاه کنید،(الحوار)،(الحواز) یک تفاوت بسیار کوچک می بینید. حدس شما درست است، یک (نقطه) بر بالای آخرین حرف از واژه دوم کافی است تا حرف (ر) را به ( ز) تغییر دهد. این نقطه یا تغییر بسیار ناچیزاست و در شکل و خط الرسم این دو واژه تغییر زیادی نمی دهد، اما همین تفاوت کوچک می تواند یک مشکل مفهومی بسیار بزرگ ایجاد کند.

درباره (الحوار) باید گفت؛ واژه ای عربی به معنای "گفتگو"و دیالوگ است. این اصطلاح در میان شهروندان عرب جنوب غرب ایران کاربرد بسیاری دارد. (الحواز) نه در جایی کاربرد داشته و نه معنی و مفهومی دارد، امروزه اما الحواز یک معنی و مفهوم امنیتی پیدا کرده که پیگرد قضائی به همراه دارد.

به راستی واژه (الحواز) از کجا ، کی ، چرا و چگونه ساخته شد؟ این واژه در کجاها کاربرد دارد؟ و به کار بردن آن چه هزینه هایی به همراه خواهد داشت؟

حقیقت این است که امروزه (الحواز) واژه ای فاقد مفهوم و معنای کاربردی است، این واژه را فقط می توانیم در برخی لغت نامه های قدیمی بیابیم.

به نظر می رسد که واژه جدید (الحواز) با اندکی تغییر و با حذف (الف)به منظور تحریف و تحقیر(الاحواز)، وجه تسمیه ای که احزاب و برخی فعالان سیاسی عرب برای منطقه جنوب غرب ایران(ایلام، خوزستان، بوشهر و هرمزگان) به کار می برند، ساخته شده است.

الحواز که ساخته و پرداخته دستگاههای اطلاعاتی است، امروزه در محافل امنیتی و دستگاههای قضائی شهرهای عرب نشین جنوب غرب ایران کاربرد فراوانی دارد. کاربری این واژه زمانی است که دستگاههای امنیتی نیازمند آن باشند که برای یک متهم عرب پرونده سنگین و امنیتی تشکیل دهند. در چنین شرایطی است که واژه الحواز به گونه ای باید در پرونده متهم درج شود.

عضویت یا هواداری از حزب ، گروه یا دسته ای با پسوند الحواز (به قول اطلاعاتی ها) چه هزینه ای می تواند برای متهمان و بازداشت شدگان داشته باشد؟

به جرات می توان گفت که افزودن و درج چنین واژه ای در پرونده متهمان می تواند به معنی پایان دادن به زندگی آنها تلقی شود.

در اینجا یک نمونه عینی حادثه ای را بررسی می کنم که اعضای یک موسسه چگونه پس از دستگیری، مورد هجوم انواع اتهامات قرار گرفتند و حتی نام موسسه متبوع آنها به دست نیروهای امنیتی جعل شد تا مقدمات اعدام آنها فراهم شود.

در این حادثه نیروهای امنیتی سعی داشته اند که همه چیز امنیتی باقی بماند و این پرونده به کلی سری و محرمانه پیگیری شده تا منجر به اعدام محکومین شود.

در اوایل سال۲۰۱۱ چندین فعال فرهنگی عرب در شهر خلفیه (واقع در ۹۰ کیلومتری جنوب شرق اهواز) بازداشت شدند. بازداشت شدگان عمدتا فارغ التحصیل یا مشغول به تحصیل در مقاطع مختلف دانشگاهی بودند.

از آن جا که این تعداد اعضای موسسه ای ثبت شده در سازمان ملی جوانان به نام (موسسه الحوار) بودند، در راستای اهداف موسسه و کار فرهنگی همواره در شهر محل سکونت خود برای به دست آوردن امکانات به منظور انجام مراسم مختلف، با شورای شهر، شهرداری و دیگر ادارات محلی با چالش رو به رو بوده اند.

عاقبت اینکه پس از برچسب های متفاوت بر اعضای موسسه الحوار و بازداشت اعضای آن در چندین مرحله، نام آن موسسه به دست بازجویان و با افزودن یک نقطه بر الحوار به (الحواز) تغییر داده شد. تغییر نام موسسه از الحوار به الحواز در پرونده متهمان از منظر امنیتی و قضائی به معنی آن است که این افراد نیروهایی هستند که از راهکارهای خشونت آمیز خواهان اقدام بر علیه امنیت کشور، یا به تعبیر دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی "محارب "هستند.

اکنون تعداد پنج تن از آنان به نام های سید یابر آلبوشوکه، هادی راشدی، محمد علی عموری نژاد، هاشم شعبانی نژاد و سید مختار آلبوشوکه به اتهام محاربه که همانا جنگ بر ضد خدا است به اعدام محکوم شده اند.

تغییر نام یا بهتر بگویم جعل نام موسسه الحوار به الحواز آن هم با رویکرد فرضی خشونت گرا که صفتی است منتسب از سوی دستگاهها اطلاعاتی بر موسسه یاد شده، پنج انسان را تا پای چوبه دار برده و چندتن دیگر را برای دهها سال راهی زندان کرده است.

در چنین زمانی و با شکل گیری چنین رخدادهایی، آن هم در درون دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی و قضائی، طیفی گسترده و متنوعی از فعالان سیاسی و اجتماعی با مرکزیت نژادگراها در داخل و خارج از کشور پدیدار می شوند تا با دعوت از رسانه ها به سانسور، خواسته یا ناخواسته همپای رژیم جمهوری اسلامی عمل می کنند.

در برهه اخیر آنها طی نامه نگاری، تلفن، انتشار یادداشت و دست نوشته و یا با انتشار بیانیه همواره از ارباب رسانه های جمعی فارسی زبان خواسته اند؛ مناطق حاشیه ای و به ویژه مناطق عرب نشین را سانسور خبری کنند.

به نظر می رسد؛ تشویق رسانه ها به سانسور و عدم اهتمام به حوادث مناطق حاشیه ای ایران به هر بهانه ای که باشد، خود می تواند بروز دهنده چالش های جدید و غیر قابل کنترل بعدی شود.

از سوی دیگر گشایش و فراهم کردن فضای لازم برای گردش آزاد اطلاعات و اخبار در بسیاری موارد توانسته است از حجم تبعات منفی حوادث به شکل چشم گیری بکاهد.

حساسیت برخی گروهها و افراد پیرامون طرح مسائل، مشکلات و پوشش اخبار مناطق عرب نشین امروزه دیگرهیچ توجیه منطقی ندارد.

در دورانی که در آن هستیم دیگر هیچ رسانه ای حاضر نیست به هر دلیلی که باشد از میزان مخاطبانش بکاهد، چه برسد به آنکه آن رسانه به عنوان سانسورگر اخبار منطقه ای خاص و یا سانسورگر بخشی خاص از مردم شناخته شود.

تمام سعی و تلاش رسانه ها این است که به حداقل هایی از افکار عمومی دسترسی داشته باشند. بسیاری از رسانه ها نیز به گونه ای عمل می کنند که به دنبال تسلط کامل بر افکار عمومی هستند.

از سوی دیگر مردم مناطق حاشیه ای ایران به دلیل دو زبانی و بی مهری مرکز، دهها سال است که رسانه های فارسی زبان دولتی را دنبال نمی کنند و یا در بهترین حالت ممکن خیلی کم برایشان وقت می گذارند.

کمتر شهروند عرب، ترک ، کرد، بلوچ، ترکمن و... که از رسانه های کشورهای همسایه و همزبان خود استفاده نکند.

معنای دیگر چنین رویکردی آن است که چنانچه سانسور در رسانه های فارسی زبان خارج از کشورهم حاکم شود، شهروند حاشیه نشین در ایران به راحتی و با فشار بر یک دکمه به سراغ یک کانال همزبان خود خواهد رفت، تا اخبار و اطلاعات مورد نیاز خود را جستجو کند.

افزون بر این با پیشرفت های روزمره در عرصه رسانه ها و تکنولوژی بسیاری از نیازهای مردم از طریق شبکه های اجتماعی همچون فیسبوک و تویتر تامین می شود.

همگی شاهد آن هستیم که چگونه شهروندان سوریه، مصر، لیبی، تونس و دیگر کشورها از استودیوهای خانگی خود و یا از خیابان ها و حتی از محل درگیری های نظامی با استفاده از تلفن همراه و نرم افزارهای مختلف، صحنه های تظاهرات، جنگ و... را همانند مسابقات فوتبال به صورت زنده از رسانه ها پخش می کنند.

به نظر می رسد عصری که ما در آن زندگی می کنیم بایستی به عصر "شهروند خبرنگار"نامگذاری شود. نتیجه طبیعی جهانی شدن اطلاعات، اخبار و رویدادها آن است که سانسور شکست خورده است. آنگونه شکستی که حتی افزودن یک نقطه بر واژه الحوار و تبدیل آن به الحواز نیز به راحتی به بیرون از ایران درز می کند و کنترل اخبار و اطلاعات ناممکن می شود.

 

اسناد آزادی گذری بر کشاکش انسان برای دستیابی به آزادی

0
0

مقدمه

متن حاضر سیری است در تاریخچۀ زایش ِ «اسناد آزادی» و رواداری دینی. مقاله به این نکته باور دارد که تلاشهای جمعی انسان بطور عام، حیات فرهنگی ما را رقم زده است. دستاوردهای بشر در تمامی عرصه های زندگی همچون نقاشی، موسیقی، معماری، پیکر تراشی، ادبیات، فلسفه وسیاست تفاخر این قوم یا آن سرزمین نیست. آحاد انسانی در سراسر کره ارض با تلاشهای کم یا زیاد خود سهم خویش را در این مهم اداء نموده اند.
این سطور پس از بررسی مجمل «تداخل فرهنگی» و دوری جستن از «تقابل فرهنگی» به بررسی سیر تدوین منشورها و پیمانهای مختلف برای تضمین آزادی و حریت انسانی روی دارد.

رواداری دینی

انسان آزادی را با مشقت کسب نموده است. زایش آزادیها مسیری خود بخودی را طی نکرده و قدرتمندان هم آزادیها را با رغبت عطاء ننموده اند. کشمشکی سخت و مملو از فراز و نشیب راه حلول آزادی را هموار نمود. در مسیری صعب و طولانی انسان گوهر آزادی را به چنگ آورد و توانست صاحبان قدرت را به پذیرش آن مجبور نماید.

در سر لوحه نبرد انسان برای نیل به آزادی، رواداری دینی ایستاده است. انسان در گامهای اولیه نه برای آزادی سیاسی بلکه در راستای کسب آزادی ادیان تلاش نموده است. ابراز باورهای دینی چه د ر خلوت یا در ملاء عام، برگذاری آزادانه مناسک و آئین های دینی، اختیار انتخاب دین و یا تغییر آن یکی از بنیادی ترین حقوق بشر است. نیل به این هدف پیشینه ای طولانی دارد. تقویت تسامح دینی در باورها ی کوروش کبیر یکی از شاخصهای برجسته تلاش انسان در راستای نیل به این هدف است.

 می توان رد پای تسامح دینی و آزادی انتخاب دین را در ادیان توحیدی هم یافت: در کتاب مقدس ِ مسلمانان آیات فراوانی یافت می گردد که اعمال خشونت و تحمیل ِ دینی معین را ممنوع اعلام می کند. قلب ها را نمی توان با شمشیر وشلاق و دار و درفش تسخیر کرد. به پیامبر اسلام ملایمت، مدارا و نرمی در تبلیغ دین امر گردیده است:

 «بگو: حق [همان چیزی است که] از سوی پروردگارتان فرود آمده است، پس هرکس که بخواهد [می تواند] ایمان بیاورد وهرکس که نمی خواهد [می تواند به آن] کافر شود.» ( الکهف: 29).

  • به پیامبراسلام یادآوری می شود که وظیفه او فقط دعوت به دین است نه اعمال اجبار و خشونت:
  • « آیا تو [ای پیامبر] می خواهی مردمان را مجبور نمائی که ایمان بیاورند؟» ( یونس: 99).
  • «اگر [مشرکان از پذیرش دعوت تو] روی گردان شدند [باک مدار وغمگین مشو] چراکه ما تو را به عنوان مراقب ومواظب ایشان نفرستادیم. بر تو [ارسال] پیام باشد وبس.» (الشوری: 48)
  • «تو بر آنان چیره ومسلط نیستی.» ( الغاشیه: 22)
  • «ما راه را به انسان نشان دادیم، خواه شکر گذار باشد [وپذیرا شود]، یا [مخالفت کند و] کفران نماید.» (مزمل: 19)
  • «ای پیامبر: مردمان را با سخنان استوار و با اندرزهای نیکو وزیبا، به راه پروردگارت فراخوان، وبا ایشان با نیکوترین شیوه گفتگو کن!» (النحل: 125)
  • «اجبار و اکراهی در [قبول دین] نیست.»( بقره : 256)
  • «دین شما برای خودتان، دین من هم برای خودم.» (الکافرون: 6)

 تداخل فرهنگها، سمفونی بزرگ بشریت

بنا به دلایل متعدد تاریخی و سیاسی، خطه فرهنگی اروپا در به ثمر رساندن، تدوین، قانونی کردن واجراء «حق ِ انتخاب آزادانه دین» نقشی پیش قراولانه داشته است. دستاوردهای نبرد انسان در قاره اروپا فرا ملی و یونیورسال اند. این میوه حاصل تلاشهای جمعی انسانهائی است که در طول تاریخ برای دستیابی به صلح، تسامح وهمزیستی مسالمت آمیز قد برافراشتند، بر تیرکها بسته شده و جان باختند. از شرق تا غرب از شمال تا جنوب ِ کره ارض انسان در مسیر پر شکوه تکامل خویش درگیر کشاکشی مهیب برای درافکندن طرحی نو بوده است. هر قطعه ای از این سمفونی عظیم درنقطه ای از موطن خاکی ما در برهه ای از زمان و توسط انسانهای پاکباحته ای نواخته شده است. تابلوی مُلّون و شگرف ِ حقوق بشر یک نقاش ندارد. نقاشان بیشماری دست اندر کار خلق این طرح خیره کننده بوده اند. هیچگاه یک نقاش زبردست به تنهائی توانائی خلق این تابلوی شکوهمند را نداشت.

ضرب المثلی افریقائی می گوید: «روزانه انسانهای کوچک فراوانی در مناطق کوچک فراوانی با قدمهای کوچک فراوانی چهره جهان ما را ذره ذره و قدم به قدم تغییر می دهند.»

 ما انسانها دست بدست هم در کُری بزرگ، سرود رهائی را همصدا فریاد زده ایم؛ هر کس و هر قاره و هر خطۀ فرهنگی بسهم خویش. سطور ِ کتاب تکامل اندیشه انسان و تاریخ او با خون سرخ انسانهایی از دیارهای متعدد برشته تحریر درآمده است. این کتاب، کتابی است کلکتیو و فرا ملی. تئوریسینهای «تقابل فرهنگها» افق اندیشه ای محدودی را نمایندگی می کنند. تاریخ انسان در فرای کشاکش سرکوب شدگان و حاکمان، حکایت پر شور و زیبای تعامل فرهنگی بوده و است. من به میراث فرهنگی کل ِ بشریت باور دارم. هیچ فرهنگ و اندیشه ای نابی وجود ندارد هرآنچه که است اختلاط ، آمیزش و تکمیل ایده ها و اندیشه های نیاکان فرهنگی قبل از ماست. بقول ویل دورانت ملتهای قبل از ما «همه چیز یا تقریبأ همه چیز را اختراع کرده اند، و تنها کاری که برای ما باقی گذاشته اند تزئئن زندگی و خط نویسی بوده است است.

 «مدافعان «فرهنگ ناب» در دام نژاد پرستی سخیف و اسطوره برتری نژادی گرفتار می گردند.

 محصول کار جمعی

تخت جمشید روزگاری مظهر اقتدار و عظمت شاهنشاهی ايران بود. این نمونه استثنائی معماری هخامنشی محصول تلاش و خلاقییت معماران، هنرمندان و متخصصان از ملل مختلف امپراطوری هخامنشی مانند آشوریان، مصریان، اوراتوئیان، بابلیان، لودیان، ایونیان، هندوان، سکائیان و غیره بوده است. اقوام و نژادهای گوناگون، از ليبی و اتيوپی و مصر تا هندوستان، از رودخانه دانوب تا رود سند، از کوهستانهای قفقاز تا دشتهای آسيای ميانه و از درياچه آرال تا خليج فارس از نژادها، مذاهب و زبانهای متعدد اعضاء بک جامعه بزرگ بودند. معماران و هنرمندان از چهارگوشه شاهنشاهی پهناور گرد آورده شدند تا با مصالح و فنون خاص خود بناهايی بيافرينند که تا آنزمان در جهان همتايی نداشت. معماری هخامنشی، هنری است از نوع تلفیق و ابداع که از سبک معماریهای بابل و آشور و مصرو شهرهای یونانی آسیای صغیر و قوم اورارتو [1]اقتباس شده بود.

 اما شووینسیم فرهنگی مشمئزکننده نوع ایرانی، تداخل فرهنگها و سهم تمدنهای دیگر را در باروری «فرهنگ ایرانی» بعمد و یا ناآگاهانه ناچیز جلوه می دهد. اوج این اشمئاز و افول فرهنگی بکارگیری الفاظی تحقیر کننده در وصف نژادهای دیگر است: عرب ملخ خور و غیره. بیکباره آن تفاخر به تسامح کوروشی فراموش می گردد و روح اغماض و انساندوستی و دادگری «ایرانیان باستان» رنگ می بازد. گوئیا هر آنچه نور بوده است از عالم ایران به جهان پاشیده شده است. بلیه «اعراب ملخ خور» به یکباره بر تمدنی شکوفا نازل شد و آن را به خاک سیاه کشاند.[2]

 

مگر نه این است که با کشف استعداد باروری و تسلط بر زمین، زن به یکی از بینادی ترین کشف تاریخ انسان راه یافت و سِرّ حاصلخیزی زمین را عیان نمود. درهیچ پژوهشی از موطن این «زن» گفته نشده است. این زن ِ کاشف، مادر ِهمه انسانهاست و از تعلق سخیف گروهی مبرا. او فراتر از وابستگی قومی و نژادی و قاره ای به کشفی نائل گردید که ارابه تکامل انسانی را با شتابی چشمگیر به جلو پرتاپ نمود.

 شاملو، سمفونی دریاچه قو، پیکاسو، اندیشه های بلند سقراط، داستان پیل و کوران، کشف ارشمیدس، میدان نقش جهان، تندیس‌های بودا در بامیان[3]، پارک باستان‌شناسی چامپانر-پاواگاه، شاهنامه فردوسی، سوگند بقراط، شهر قدیم گوا، قصر موسیقی کاتالان، الحمرا، کلیسای وست‌مینستر، راه آهن دارچلینگ هیمالایا، پرسپولیس، شهر پترا، سیستم آبرسانی شهری افلاج در عمان، عصر روشنگری، مجسمه داود اثر میکل آنجلو، مدائن صالح، بودا، رمان جنایت و مکافات، کشف عدد صفر توسط ریاضیدانان عرب، حماسه گلی گمش، پارک ملی نادا دوی، چارلی چاپلین، دیوان حافظ، حماسه ایلیاد و ادیسه، دیالکتیک هگل، کشف ارزش اضافی و تئوری استثمار مارکس، یوگا، راه پیمائی بزرگ مائو، دساتان سیاوش، رنسانس، رمان چشمایش، کوه نمرود، وداها، زبور داود پیامبر، شهر دمشق، منشور کبیر یا ماگنا کارتا، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب صنعتی جهان، جورج واشنگتن، هاینریش هاینه، دیوان شرق و غرب گوته، هنر اپرا، تأتر و سینما، برتولت برشت و اپرای صنار شاهی، رقص فلامینگو، اعلامیه جهانی حقوق بشر و مسیری به درازای تاریخ تمدن انسان.

 اینها میراث فرهنگی انسان اند. دستآوردهائی که گنجینه فرهنگی جهان را رقم می زنند. به باورِ من این گنجینه های انسانی هیچ صفت ِ نژادی و فرهنگی را بر نمی تابند.

 با نگرشی تنگ نمی توان این دستاوردها را در چهارچوب یک قاره و یک تاریخ محدود نمود. انسان تاریخی مشترک دارد. نگرشی «میان فرهنگی» (Interkulturalität) راهگشا است. فرهنگها همدیگر را غنا می بخشند. ما در جهان جزیره ها زندگی نمی کنیم. هیچ «جزیره ای» فرهنگی متصور نیست.25000 سال تاریخ زمینی انسان نشان می دهد که دستاوردهای علمی و فرهنگی بالبداهه در نقطه ای ازجهان زاده نشده اند، زنجیره ای طویلی از کنش و واکنشها به ظهور یک پدیده علمی یا یک عنصر فرهنگی راه برده است. به مدد چند مثال می توان این ادعا را روشنتر طرح نمود: کلیله و دِمنه از زادگاه خود هندوستان در دوران ساسانی به ایران سفر کرد و به فارسی میانه ترجمه شد. مجتبی مینوی درباره این کتاب می گوید: «کتاب کلیله و دمنه از جمله آن مجموعه‌های دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گردآوردند و «بهرگونه زبان» نوشتند و از برای فرزندان خویش به میراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادی گرامی می داشتند، می خواندند و از آن حکمت عملی و آداب زندگی و زبان می آموختند.»[4]الکل اولین بار توسط محمد ابن ذکریای رازی کشف شد و از آنجا به سرزمینهای دیگر راه یافت.

 ریاضیات و زبان

اعداد رومی بدلیل عدم کارائی و ثقیل بودنشان جای خود را به اعداد هندی ،که به اشتباه اعداد عربی خوانده می شوند، دادند. محمد بن موسى الخوارزمی عدد صفر را از سیستم عددی هندی به عاریت گرفت و آن را وارد سیستم عددی عربی نمود. با ورود اعداد هندی (عربی) به اروپا مقدمات انقلاب ِ علم ریاضی فراهم گردید. محاسبات دقیق با عداد رومی بسیار دشوار و برای عامه فراگیری آن ثقیل بود. ورود صفر به اروپا با شگفتی آمیخته با شور و شعف همراه بود، تا جائیکه در وصف آن شعرها سروده شد. این عکس العمل هم زمانی قابل فهم است وقتی بدانیم که مثلأ عدد 88 با عداد رومی چنین نوشته می شود: LXXXVIII ویا عدد 998 چنین شمائلی دارد: (DCCCCLXXXXVIII). دشواری آن را در ارقام بالاتر می توان حدس زد. درعلم ریاضیات به واژه هایی برمی خوریم که یادگار ِ ریاضیدان، منجم و جغرافیداننامی ایرانی است: الجبر(Algebra)، الگوریتم[5](Algorithm) و الصفر (Ziffer). کتاب «جبر و المقابله» خوارزمی در قرون وسطی به زبان لاتینی ترجمه گردید که قرنها دراروپا یکی از معتبرترین منابع دانمشندان قاره اروپا بوده است. البته دانش پژوهان بر سرِ این موضوع اتفاق نظر دارند که این کتاب «ناب» نبوده بلکه محتوای آن از منابع یونانی، هندی و عبری استخراج شده است. به دیگر سخن رساله «جبر و المقابله» هم به نوبه خود محصول «تداخل فرهنگی» بوده است.

 زبان یکی از مظاهر بارز تداخل فرهنگی است. این مقاله وظیفه خود نمی داند که به این مهم بپردازد. فقط اشاره به این نکته کافی است که در مجموعه زبانی «هند و اروپائی»[6]که متجاوز از سه میلیارد انسان درشبه قاره هند، فلات ایران، آسیای میانه و اروپا بدان تکلم می کنند خود از صدها زبان و گویشهای مختلفی تشکیل شده است. پژوهشهای زبان شناسانه به ما می آموزاند که اقوام چادر نشینی که 4000 سال پیش از میلاد در سواحل شمالی دریای سیاه زندگی می کردند به زبانی تکلم می کردند که مادر ِ زبان «هند و اروپائی» محسوب می گردید. مهاجرت این اقوام گسترش این زبان را از هند تا اروپا میسر نمود. از طرفی دیگر وجود واژه های بیگانه در هر زبانی، نشانی از تعامل فرهنگی عمیق ملتها است. در زبان آلمانی با واژهای مواجه می شویم که از زبانهای عربی یا فارسی مشتق شده است: لاژورد (Azur)، الاکسیر (Elixier)، الکیمیاء (Chemie)، الصفر (Ziffer, Chiffre)، زرافه (Giraffe)، عوار (Havarie)، المخزن (Magazin)، کوشک (Kiosk)، مقرمه (Makramee)، مطرح (Matratze)، شال (Schal)، جازیه (Razzia)، شاه مات (Schachmatt)، صفه (Sofa)، تعرفه (Tarif)، سکر (Zuker)، قهوه (Kaffee)، ریسک (Risiko)، امیر (Admiral)، گیتار(Gittare) ، لیمو (Limonade)، نارنج (Orange)، دار الصناعه (Arsenal) و غیره. البته به این لیست می توان واژه های فراوانی دیگری که در علم نجوم وارد شده و یا اسامی ادویه های زیادی را هم افزود [7].

 با تکیه به رویکرد فوق هم می توان ادعا نمود که کلیه اسناد ِ جهانی حقوق بشر به مثابه «ره آوردی» برای بشریت قلمداد می گردند. این اسناد و منشورها به باور من خصلتی یونیورسال دارند. باید در جهانی نمودن آنها تلاشی گسترده کرد. همگان باید با این حقوق جهانشمول ِ انسانی آشنا گردند و برای مطالبه آنها مبارزه نمایند. این نه تنها حق ماست بلکه وظیفه ما است. احقاق حق از انجام وظیفه می جوشد. آنکس که طالب حق خویش است وظیفه ای را هم بر دوش دارد. عدم اعتناء به تعهدات و انجام وظیفه، پایمال کردن حق را به دنبال خواهد شد.

 ادامه دارد.

  کلن/آلمان 4 مرداد 1391

 




[1]) قوم اورارتو نخستین قوم از اقوام ساکن شمال ایران و فلات ارمنستان بودند که حدود قرن ششم پیش از میلاد دولت مقتدری را نخست در منطقه میان دریاچه وان (ترکیه) و ارتفاعات سهند و سپس در قفقاز پدید آوردند.

[2]) برنامه های اینترنتی آقای بهرام مشیری، نمونه ای از این «شووینسیم فرهنگی» است. ابتذال و تحریف بخش عمده تلاشهای ایشان را تشکیل می دهد. ایشان با استناد به متونی همچون حلیه المقین محمد باقرمجلسی، آحوند متعصب و خشک اندیش دوران صفوی! عامدأ بذر ناآگاهی فرهنگی را در جامعۀ به ستوه آمده از دین ِ استبدادی و اسلام فقیهان می پاشد.

[3]) تخریب شده توسط شوینیسم طالبان در مارس .۲۰۰۱

[4]) مجتبی مینوی: کلیله و دمنه (تصحیح و توضیح)، نشر ثالث، ۱۳۸۸

[5]Algoritmi de numero Indorum

[6]) Indogermansiche Sprachen, Indo-European lamguages

[7]) Nabil Osman: Kleines Lexikon.

 

فرح پهلوی – خیانت به هنر و هنرمندان ایران‏

0
0

چرا فرح برای هنر و هنرمندان ایرانی و نهادینه کردن   هنر تلاش نکرد ؟  فرح عاشق هنر بود ولی توسط خارجی ها و به انها کمک کرد و نه ایرانیان . Farah Pahlavi -the betray to Iranian art and artists

برنامه راه حل - 5 شنبه 7 مارچ 2013- تلویزیون تن –

http://youtu.be/IWUmRz2Hzas

 

- فرح  دیبا – خیانت به هنر و هنرمندان ایرانی ایا فرح برای هنر و هنرمندان ایرانی و نهادینه کردن   هنر تلاش کرد ؟  فرح عاشق هنر بود ولی توسط خارجی ها و به انها کمک کرد و نه ایرانیان . Farah Pahlavi -the betray to Iranian art and artists

برنامه راه حل - 5 شنبه 7 مارچ 2013- تلویزیون تن -

فرح ملکه محمد رضا شاه کسی که از هنر در پاریس فارغ التحصیل شده بود. هنر می شناخت و به ان علاقه مند بود .

در لباس پوشیدن و زیبا پوشی در رده های بالای زنان سیاستمدار دنیا بود شاید بشود گفت ژاکلین کندی از وی خوش پوشتر بود. بهترین و گرانترین طراحان لباس ایتالیایی .

فیلم خیانت 

. بر اساس گزارشات  دارایی محمد رضا شاه جز 50 نفر ثروتمندان  دنیا بودند . عاشق عطر  کریسیتین دیور . مفتون  رقص و بالهو هنرمندان غربی مانند موریس بوژار . کلکسیون نقاشی های گران دنیا

شیفته روسری ها هرمز پاریس .

 

 

همه اینها واقعیتهایی هستند که اب از لب و لوچه دوستداران براند تازه بدروان رسیده سرایز می کند و به به و چه چه ها که چی بودیم چی شدیم . ؟ و چه شهبانوی هنرمندی را قدرش را ندانستیم .

این ها بخشی از واقعیت های ایران و خاندان محمد رضا شاه پهلوی بودندولی همه حقیقت نیست . ایا فرح برای هنر و هنرمندان ایرانی و نهادینه کردنتلاش جدی کرد

اجازه بدهید یک کمی به عقب برگردیم برای تجدید خاطره اقای رضا پهلوی و مریدان فرقه پهلوی

4 سال قبل بود خانم  سارا پاولین    نامزد معاون ریاست جمهوری امریکا   بدلیل درز خرید لباس های وی از فروشگاه های نه چندان گران قیمت امریکایی سرو صدای جمهوری خواهان را دراورد که از پول جمهوری خواهان چرا باید 150 هزار دلار لباس در سفرهای انتخابی در دوماه سپتامبر و اگوست باید بخرد. جنجال رسانه ای می شود و یک ضربه جدی به سناتور مک کین می خورد .  تازه در امریکا  بالاترین مقام کشور یعنی ریس جمهوری هم باید حساب پس بدهند .

ولی در ایران این طوری نیست . فرح پهلوی  عاشق روسری های هرمز پاریس  دانه ای 7000 دلار که تعدادشان به 1000 عدد می رسید بود .  با دست و دلبازی ا زمحل بودجه مملکتی هزینه می کند . و نه تنها کسی حق سوال ندارد که سوال کننده زبانش را از حلقومش در ساواک بیرون می اورند که چرا به خاندان سلطنتی توهین کرده ای؟

در فرانسه  دفتر سارکوزی ریس جمهور فرانسه و حامی مالی و سیاسی رضا پهلوی بدلیل اتهامات رشوه از یک میلیاردر فرانسوی مورد حمله پلیس فرانسه قرار می گیرد .  در 3 جولای2012 .    به روایتی دیکتاتور لیبی ، فرزندان و همراهان همگی  توسط ماموران امنیتی فرانسه و انقلابیون اعدام می شوند . به روایتی قذافی قصد داشته پولهایی را که برای انتخابات سارکوزی هزینه کرده بود فاش کند . 

البته همسران  امیر قطر و کویت و بحریمن و زنان حرمسرای پادشاه عربستان که نفت را متعلق به خودشان می دانند بدون حسابرسی خرج می کنند. انها هم شیک پوش هستند و بهترین و گرانترین لباس ها را می خرند و می پوشند.

روسری ها ارزان ترین وسیله ای ست که فرح می خرد. فرح عاشق خرید است.

تمامی لباس های محلی توسط طراحان ایتالیایی و پارچه های فرانسوی برای فرح دوخته می شوند.نساجی در ایران قدمت 1000 ساله دارد و در فرانسه 500 ساله . انها پیشرفت ایران را در سیاست درهای باز به کالاهای غربی می دانند.

بحث من این نیست که چرا این چیزها را می خریده است . سوال من د راین است که خانم شما که  هزاران دلار خرید ادوکلن کردی نمی توانستی از کارخانه عطر دیور بخواهی باتوجه به تجارب گلاب گیران و عطر گل د ر ایران کارخانه عطر و ادکلن برای ایران درست کنند که ما الان خودمان کارخانه ادوکلن داشته باشیم

خانم فرح پهلوی شما که می دانید در فرانسه در شهری پارچه های سنتی را می بافند که کمیاب است ومتری تا 200 فرانک ارزش ان در سال 84 بود ، شما که از طرحهای بلوچی وکردی استفاده می کردی ایا بهتر نبود مدرسه طراحی در ایران راه اندازی می کردی و این طراحان که فقط برای شما با صد ها هزار دستمزد لباس طراحی و می دوختند ، شاگر د ایرانی تربیت می کردند .

همین طور در مورد روسری – تولیدات و طراحی های روسری ایرانی

شنلی که در تاجگذاری استفاده کردید طراحی و ساخت ایتالیایی ها بود . شنل جز لباس های سنتی ایرانی ها بوده است . ایا در راه گسترش و احیای این هنر قدمی برداشتید ؟

 

شما امدید تالار رودکی را که المانها ساخته بودند دربست در اختیار یک هنرمند نه چندان درجه اول مانند موریس بوژار گذاشتید میلیونها دلار به وی دادید که رقص محلی فولکور ایرانی را سامان بدهد.  وضعیت رقص محلی باقی مانده تحفه کار اقای بوژار هست . زیرا در هنر اصل را دست نمی زنند این اقا هم در اصل دست برد و چیزغیر بومی تحویل داد و رفت .    زیرا وی درک هنری از موسیقی فولکورایران نداشت .

 

شما که جشن هنر شیراز گذاشتید و هنرمندان غربی را معرفی می کردید ایا د رمورد هنرمندان ایرانی هم این قدر همت و سخاوت داشتید . همان سالها  که شجریان جوانی بود و اهنگهای بزرگان موسیقی ایران را می خواند ایا این استادان را معرفی کردید ؟ 

مثالی بزنم تا بهتر مشخص شود . هنوز که هنوز است استادان موسیقی ایرانی از مدرسه کوچک و پر از موانع استاد ابوالحسن صبا استاد کلنل علی نقی خان وزیر ی هست تربیت شده اند .  شما برای هنر و هنرمندان این کشور چه  کار ریشه ای کردید ؟

در زمان رضا شاه علیرغم کارشکنی های مشیر الدوله کمال الملک مدت کوتاهی را به فرانسه رفت و درانجا رنگ و روغن را اموخت . شاگردان وی همچنان سر امد دوران هستند. کسانی مانند مرحوم استاد عباس  کاتوزیان که در سال 87  فوت کرد. یعنی اگر کسی بخواهد کاری بکند می کند شما نخواستید و نکردید.

محمد رضا شاه از فنلاند کوزه گر برای ایران می اورد در حالیکه کوزه گران استاد بی نام در سراسر ایران به زحمت زندگی را می گذراندند .

شاه از سارگونی در شمال شرقی فرانسه تمامی ظروف و گلدانهای سفالگری دربار را می خرید در حالیکه ایران پر بود از سفالگران استاد و چیره دست .

تاج های تاجگذاری را خارجی ها ساختند یک ایرانی در کنار اینها نبود که این کارها را یاد بگیرد.

. شاه ادم هنر مندی نبود . شاید به شخص وی نیز نشود چندان در مورد عدم گسترش هنر ایراد گرفت ولی فرح فارغ التحصیل هنر بود .  و پول این مردم دستش بود برای خودش به خارجی ها پول می داد ولی برای زیر بنا شدن این صنعت ها و هنر ها  به ایرانی ها ی هنرمند پول نداد.  خارجی ها برای انها عزیزتر از هنرمندان ایرانی بودند . در یک کلام شما پول داشتید این کار را نکردید.  شما در حالی که به خارجی ها دست و دلباز بودید و ده برابر دستمزد واقعی شان به خارجی ها که صلاحیت علمی نداشتند پول می داد . ولی به ایرانی ها نمی دادید .

در یک کلام شما قرتی بازی راه می انداختید .

و اما خیانت بزرگ تر

جشن هنر شیراز بود

فیلم جشن هنر

این برنامه از سال 1340 در دستور کار دولت بود که به دلایل مختلف از جمله کمبود دلار به تعویق افتاد .

بسیاری از طراحان ایتالیایی که دوستان فرح بودند به ایران امدند و در طی سالها به بررسی لباس های سربازان دوران های مختلف پرداختند .نکته شرم اور این است که ایرانی ها دراین مطالعات شرکت نداشتندو هیچ فیشی از این اطلاعات در دست نیست . انها علاوه بر دریافت پول ، این فیش ها را نیز با خود بردند .

یک عکس از نزدیک لباس که نوع دوخت و طراحی را نشان بدهد در دست نیست . چند دست لباس بیشتر باقی نماند که در دست جام جم افتاد .  در حالیکه  هزینه این مطالعات و طراحی ها و دوخت را ایرانی ها داده بودندو لی ملکه شاه نخواست که در ایران مدرسه ای درست کند که این هنرها و این مطالعات د ران تدریس شود و شاگردانی از ان بیرون بیایند.   اینها اگر خیانت نیست پس چه می شود بر ان نامید . 

عکاسان ایرانی شاگردان عکاسی هستند که ناصرالدین شاه قاجار با خود از پترزبورگ به ایران اورد . وی به ایرانی ها عکاسی یاد داد . ناصرالدین شاه دستگاه سینماگرافی را به ایران اورد زیرا به  سینما علاقه پیدا کرده بود .

رضا شاه هم که به سینما علاقه داشت . دستور داده بود سینما ارزان باشد تا همه کارگران بتوانند بروند . به روایتی تعداد سینماهای تهران از پاریس بیشتر بود یعنی اگر کسی بخواهد کاری بکند می کند و اگر کسی نخواهد نمی کند . رضا شاه یک نظامی بود و از هنر سررشته ای نداشت ولی سینما را دوست داشت و انرا گسترش داد .

و جونم براتون بگه ..فرق چینی ها با پهلوی ها در این است که انها پول دادند بهترین های هالیود را به چین بردند . پارامونت و سونی بزرگترین استودیوهای فیلم در چین هستند.به چینی ها یاد دادند . نمونه انرا دیدید المپیک چین به گفته تمامی تحلیل گران بسیار زیبا و در نوع خود بی نظیر بود. در حالی که در سال 1353 -1074 بازی های اسیایی تهران کار ساخت و ساز و اجرا  فرانسوی ها و انگلیسی ها بود . حتی کسانی که به پیشواز ورزشکاران و مقامات عالی رتبه می رفتند امریکایی هابودند .  گفتنی ها زیاد است از کجای این مصیبتی که خاندان بی هنر و پر مدعا بر سر ایران و هنرمندانش بگویم که بعداز 34 سال سقوط انان بدست توانای مردم ایران ، هنوز نگفته ها دارد.

 

 

ust: &�;-0>�6xt-stroke-width: 0px; text-align: right; line-height: normal;">شاه از سارگونی در شمال شرقی فرانسه تمامی ظروف و گلدانهای سفالگری دربار را می خرید در حالیکه ایران پر بود از سفالگران استاد و چیره دست .

تاج های تاجگذاری را خارجی ها ساختند یک ایرانی در کنار اینها نبود که این کارها را یاد بگیرد.
. شاه ادم هنر مندی نبود . شاید به شخص وی نیز نشود چندان در مورد عدم گسترش هنر ایراد گرفت ولی فرح فارغ التحصیل هنر بود .  و پول این مردم دستش بود برای خودش به خارجی ها پول می داد ولی برای زیر بنا شدن این صنعت ها و هنر ها  به ایرانی ها ی هنرمند پول نداد.  خارجی ها برای انها عزیزتر از هنرمندان ایرانی بودند . در یک کلام شما پول داشتید این کار را نکردید.  شما در حالی که به خارجی ها دست و دلباز بودید و ده برابر دستمزد واقعی شان به خارجی ها که صلاحیت علمی نداشتند پول می داد . ولی به ایرانی ها نمی دادید .
در یک کلام شما قرتی بازی راه می انداختید .
و اما خیانت بزرگ تر
جشن هنر شیراز بود
فیلم جشن هنر
این برنامه از سال 1340 در دستور کار دولت بود که به دلایل مختلف از جمله کمبود دلار به تعویق افتاد .
بسیاری از طراحان ایتالیایی که دوستان فرح بودند به ایران امدند و در طی سالها به بررسی لباس های سربازان دوران های مختلف پرداختند .نکته شرم اور این است که ایرانی ها دراین مطالعات شرکت نداشتندو هیچ فیشی از این اطلاعات در دست نیست . انها علاوه بر دریافت پول ، این فیش ها را نیز با خود بردند .
یک عکس از نزدیک لباس که نوع دوخت و طراحی را نشان بدهد در دست نیست . چند دست لباس بیشتر باقی نماند که در دست جام جم افتاد .  در حالیکه  هزینه این مطالعات و طراحی ها و دوخت را ایرانی ها داده بودندو لی ملکه شاه نخواست که در ایران مدرسه ای درست کند که این هنرها و این مطالعات د ران تدریس شود و شاگردانی از ان بیرون بیایند.   اینها اگر خیانت نیست پس چه می شود بر ان نامید . 
عکاسان ایرانی شاگردان عکاسی هستند که ناصرالدین شاه قاجار با خود از پترزبورگ به ایران اورد . وی به ایرانی ها عکاسی یاد داد . ناصرالدین شاه دستگاه سینماگرافی را به ایران اورد زیرا به  سینما علاقه پیدا کرده بود .
رضا شاه هم که به سینما علاقه داشت . دستور داده بود سینما ارزان باشد تا همه کارگران بتوانند بروند . به روایتی تعداد سینماهای تهران از پاریس بیشتر بود یعنی اگر کسی بخواهد کاری بکند می کند و اگر کسی نخواهد نمی کند . رضا شاه یک نظامی بود و از هنر سررشته ای نداشت ولی سینما را دوست داشت و انرا گسترش داد .
و جونم براتون بگه ..فرق چینی ها با پهلوی ها در این است که انها پول دادند بهترین های هالیود را به چین بردند . پارامونت و سونی بزرگترین استودیوهای فیلم در چین هستند.به چینی ها یاد دادند . نمونه انرا دیدید المپیک چین به گفته تمامی تحلیل گران بسیار زیبا و در نوع خود بی نظیر بود. در حالی که در سال 1353 -1074 بازی های اسیایی تهران کار ساخت و ساز و اجرا  فرانسوی ها و انگلیسی ها بود . حتی کسانی که به پیشواز ورزشکاران و مقامات عالی رتبه می رفتند امریکایی هابودند .  گفتنی ها زیاد است از کجای این مصیبتی که خاندان بی هنر و پر مدعا بر سر ایران و هنرمندانش بگویم که بعداز 34 سال سقوط انان بدست توانای مردم ایران ، هنوز نگفته ها دارد.
 

ميراث حزب توده

0
0

 ۱۳۹۰/۰۸/۰۲

 از هر زاويه ای که بنگريم، سنگينی نفوذ حزب توده بر تاريخ معاصر ايران انکار ناکردنی است و هفتادمين سال زايش آنرا نمی توان رويدادی ناچيز شمرد. شمار بازيگرانی که طی اين هفت دهه، در خدمت اين حزب و يا در پيکار عليه آن، به ميدان های سياسی و فرهنگی و اجتماعی ايران آمدند، انبوه تر از آن است که بتوان ناديده شان گرفت. نسل جوان امروز ايران نيز بدون آشنا شدن با پيدايش، بالندگی و زوال اين حزب، از شناخت عميق تاريخ کشور خود و نيز تاريخ جهان در قرن بيستم ميلادی، محروم خواهد ماند.


قبله تازه

حزب توده روايت ايرانی کمونيسم بود که به عنوان منسجم ترين، بسيج کننده ترين و در نتيجه نيرومند ترين ايدئولوژی سياسی دوران پايانی هزاره دوم ميلادی، بخش بسيار بزرگی از کره زمين را در بر گرفت. ولی کمونيسم تنها يک ايدئولوژی نبود و با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به عنوان يک قدرت محرکه فکری در دولتی مقتدر تبلور يافت که يک پنجم زمين را، در همسايگی ايران، زير نگين داشت. از اين رو حزب توده نيز، از آغاز پيدايش و در مراحل بعدی تحول خود، همانند همتايانش در ديگر کشور های جهان، به مهم ترين اهرم اجرای خواست های اين «دولت – مکتب» در محدوده مرز های ايران بدل شد.

اين که آيا حزب توده در مهر ماه ۱۳۲۰ با اراده مستقيم شوروی در ايران پايه گذاری شد يا به صورت خود جوش، و اين که آيا از همان آغاز کمونيسم را به عنوان ايدئولوژی مسلط خويش پذيرفت يا نه، طبعا برای مورخين موشکاف موضوعی بی اهميت نيست. ولی درک ماهيت بعدی اين حزب، در گرو حل نهايی اين پرسش تاريخ شناسانه نيست.

حتی اگر زايش حزب توده به دست قابله روسی انجام نگرفته باشد، سازمان و ايدئولوژی و تاکتيک های تبليغاتی و گزينش های آن در سياست های داخلی و بين المللی، طی زمانی بسيار کوتاه، به «احزاب برادر» شباهت يافت. گسترش برق آسای نفوذ اين حزب در سال های پس از تبعيد رضا شاه پهلوی، از جمله رهيابی نمايندگان توده ای به مجلس و وزيران توده ای به دولت، بدون برخورداری از پشتيبانی نيرو های اشغالگر روسی، ناممکن بود.

با اين حال سنگين تر شدن هر چه بيشتر وزنه حزب توده در سياست ايران، تنها مديون پشتيبانی شوروی نبود. در فضای آنروز، کمونيسم استالينی، که هاله پيروزی باور نکردنی نظامی در جنگ دوم جهانی را نيز بر گرد سر داشت، بخش بسيار بزرگی از جهان را مسحور خود ساخته بود، و روشنفکران ايرانی نيز گروه گروه به اين قبله تازه روی ميآوردند.
در نيمه شرقی اروپا، زير چکمه ارتش سرخ،  «جمهوری های توده ای» چون قارچ از زمين ميروئيدند. در بخش غربی اروپا، احزاب کمونيستی در کشور های مهمی چون فرانسه و ايتاليا در اوج قدرت بودند.

 

در آسيا، و به ويژه در چين، پيشروی کمونيسم غير قابل مقاومت به نظر ميرسيد.

در ايران نيز بخش بزرگی از نخبگان و جوانان تحصيلکرده (با مقياس های آن روزگار)، که برای رهايی از واپس ماندگی بيتاب بودند، بيش از بيش چاره درد های خود را در ادبيات تازه ای جستجو ميکردند که سيل آسا به کشور نفوذ ميکرد و در برابر خود رقيبی نمی ديد. اين ادبيات عمدتا  دست پرداخته نظريه پردازان استالينی بود که به دور از پيچيدگی های فيلسوفان مارکسيست قرن نوزدهم اروپا، تحليل های عوامانه ای را در قالب های «علمی» برای شناخت طبيعت و تاريخ و سياست و اقتصاد عرضه ميکردند.
م. الف به آذين شيفتگی جوانان روشنفکر آنروز ايران را در برابر «کشور شورا ها» چنين خلاصه ميکند : «انقلاب سوسياليستی اکتبر زايش دشوار و دردناک جهانی تازه بود. آن نسل از مردم بزرگ روس و ملل اتحاد شوروی که همه خون و درد و ضايعات اين زايش غول آسا را از جان و تن خويش مايه گذاشت، تا جاودان بر گردن بشريت حق دارد... و چنين بود که جهان از بن بست هزاران ساله به در آمد.»

بر بال های رويا

می بايست ده ها سال بگذرد تا اين حباب نيز همچون بسياری ديگر از حباب های زاييده خيالپردازی انسان ها، بترکد. البته در همان زمان، ديری بود که اين حباب در خود شوروی ترکيده بود و ده ها ميليون انسانی که در زنجير اسارت مافيای استالينی گرفتار آمده بودند، ميدانستند که انقلاب اکتبر نه تنها گره ای را از کار فرو بسته آنها نگشوده، بلکه بن بست وحشتناک ديگری را بر بن بست های پيشين افزوده است. امروز که بيست سال از فروپاشی شوروی ميگذرد، روس ها هنوز در اين بن بست دست و پا ميزنند.

ولی در سال های دهه ۱۹۴۰ ميلادی، همزمان با دهه ۱۳۲۰ شمسی، رويای بر آمده از انقلاب اکنبر هنوز در اوج تشعشع خود بود. حزب توده بر بال های اين رويا، و با تکيه بر پشتيبانی همه جانبه همسايه ای که ديگر يکی از دو ابر قدرت جهان بود،  به نيرومند ترين سازمان سياسی ايران بدل شد و، مهم تر از آن، هژمونی فرهنگی را در جامعه روشنفکری و طبقه متوسط شهری از آن خود کرد.

با چنين تشکيلات و اعتباری، روشن تر ازآفتاب است که حزب توده خود را برای نشستن بر کرسی قدرت آماده ميکرد. نگين اين توانايی تشکيلاتی، سازمان نظامی حزب بود، که با صد ها افسر و درجه دار خود، مسلما برای برگزاری جلسات شعر خوانی به وجود نيآمده بود. چرخش نامنتظره رويداد ها در صحنه جهانی، و يا در فضای منطقه ای و داخلی، می توانست ايران را در نخستين سال های دهه ۱۹۵۰ ميلادی به «دموکراسی توده ای» تازه ای بدل کند.

ولی چرخ حوادث بر مدار ديگری به حرکت در آمد و ايران، در دنيای دو قطبی آن روزگار، در اردوی غرب باقی ماند. در فاصله کوتاهی پس از رويداد های بيست و هشتم مرداد ماه ۱۳۳۲، تشکيلات پر قدرت حزب توده، از جمله سازمان نظامی، در هم شکسته شد.

در پی اين رويداد ها از هيمنه تشکيلاتی حزب توده چيز زيادی بر جای نماند، ولی نفوذ ايدئولوژيک آن دست نخورده باقی ماند و حتی پيشروی خود را در کانون های فرهنگ سازانه کشور، از محفل های رو به گسترش روشنفکری و هنری گرفته تا فضای مطبوعاتی و مراکز آموزش عالی به ويژه دانشگاه ها، با آهنگی پر شتاب تر از گذشته، ادامه داد.

طی دوران پس از بيست و هشتم مرداد ماه، تا وقوع انقلاب اسلامی، ايدئولوژی حزب توده از بستر تشکيلانی آن (و يا آنچه از آن بر جای مانده بود) فراتر رفت و بسياری ديگر از محافل سياسی و اجتماعی و فرهنگی کشور را در بر گرفت.

نفرت از غرب و به ويژه امريکا، تحقير «دموکراسی بورژوايی»،  کينه ورزی به سرمايه داری و شيفتگی در برابر «اردوگاه سوسياليسم»، چاره همه دشواری ها را در انقلاب جستن، به جنگ طبقاتی ايمان داشتن...، و بسياری ديگر از مفاهيم و هنجار هايی که پيش از اين به «جهان بينی» حزب توده تعلق داشت، کم کم به ادبيات مسلط در ميان بخش بسيار بزرگی از نيرو های سياسی ضد سلطنتی ايران راه يافت.

در فاصله بيست و هشتم مرداد ماه ۱۳۳۲ تا انقلاب اسلامی، شمار زيادی از با نفوذ تربن چهره های هنر و ادبيات ايران، از سر اعتقاد يا برای واپس نماندن از غافله، آداب کم و بيش مدون «رآليسم سوسياليستی» (هنر از ديدگاه کمونيسم استالينی) را مو به مو رعايت ميکردند تا در وفاداری آنها به «خلق» ترديدی نباشد.

جوانان برآمده از گرايش های غير توده ای مخالف نظام پهلوی، از جمله جبهه ملی، در روی آوردن به دگم های جهان بينی توده ای سر از پا نمی شناختند، و تنها انتقادشان به حزب توده اين بود که در به کار بستن اين دگم ها قاطعيت لازم را از خود نشان نداده است. و يا آنکه در جريان رويداد های بيست و هشتم مرداد از خود سستی نشان داده و يک فرصت درخشان را، برای استقرار «دموکراسی توده ای» در ايران، از دست داده است.

حتی بعضی از جريان های سياسی - مذهبی ايران بسياری از مفاهيم پرورده ادبيات توده ای را البته با تغيير واژه ها پذيرفتند، و با ديدگاه هايی مشابه «حزب طبقه کارگر» به تحليل رويداد ايران و جايگاه آن در روابط بين المللی پرداختند. آنها با به عاريت گرفتن شماری از ابزار های فکری کمونيستی، که حزب توده متولی رسمی آن در ايران بود، به رقابت با اين حزب بر خاستند.

راديکاليسم ضد غربی

در اين شرايط چه جای شگفتی است که همزمان با به راه افتادن نخستين موج های انقلاب، حزب توده، به رغم ضربه های سختی که بر تشکيلات آن وارد آمده بود، در فاصله ای بسيار کوتاه بخش بزرگی از گرايش های چپ ايران را به گونه هايی آشکار و غير آشکار، زير پر و بال خود گرفت.

از آن مهم تر، راديکاليسم ضد آمريکايی توده ای به گونه ای دراز مدت بر جهتگيری های پيروزمندان انقلاب در عرصه سياست خارجی تاثير گذاشت. حتی امروز، سی و دو سال پس از استقرار نظام بر آمده از انقلاب، گفتمان ديپلماسی جمهوری اسلامی به راديکال ترين نظام های بر جای مانده از کمونيسم يا چپ انقلابی جهان سومی شباهت دارد. طنز تاريخ در آنجا است که جمهوری اسلامی، با تکيه بر همين راديکاليسم ضد غربی، مرگبار ترين ضربه ها را بر انقلابيون چپ، و به ويژه حزب توده، وارد آورد.

حتی در عرصه اقتصادی، سياست معروف به «راه رشد غير سرمايه داری»، که نظريه پردازان حزب کمونيست شوروی برای کشور های جهان سوم فراهم آورده بودند، از کانال حزب توده به برنامه ريزان نظام جمهوری اسلامی منتقل شد. اصل چهل و چهار قانون اساسی (ناظر بر دولتی کردن بخش بسيار بزرگی از اقتصاد ايران) و اصل هشتاد و يک همان قانون (که راه را بر سرمايه گذاری مستقيم خارجی می بندد) با الهام گيری از اقتصاد توده ای به مهم ترين سند حقوقی کشور راه يافت.

«اقتصاد دانان» توده ای به سردمداران نظام تازه توصيه ميکردند که در سياستگذاری اقتصادی از الگوی کشور های «مترقی» مانند الجزاير و ليبی و سوريه پيروی کنند و به راه کشور هايی چون کره جنوبی، که برای چپ جهان سومی «پايگاه امپرياليسم» به شمار ميرفتند، کشانده نشوند. اين توصيه ها تمام و کمال به کار بسته شد.

با اين حال چيزی نگذشت که حزب توده در چرخ و دنده نظامی که در خدمت آن از هيچ مجيز گويی پرهيز نکرده بود، گرفتار آمد و بر او همان بلايی رفت که «احزاب برادر»، در کشور های زير سلطه خود، بر نيرو های رقيب وارد آورده بودند.

اين بار نه تنها تشکيلات حزب توده زير ضرباتی به مراتب مخوف تر از گذشته از هم فرو پاشيد، بلکه (بر خلاف رويداد های پس از بيست و هشتم مرداد ماه) هژمونی سياسی و فرهنگی آن نيز به خاک ريخت.

استالين، الهام بخش اصلی دستگاه رهبری حزب توده، قربانيان سياسی خود را زير شکنجه های مخوف در هم ميشکست و سپس آنها را در «دادگاه پرولتری» به اعتراف واميداشت. همين تکنيک را «نظام مستضعفين» در مورد قربانيان توده ای خود به کار بست.

در شنزار تاريخ

ولی زوال حزب توده، علاوه بر عوامل داخلی، از رويداد های سترگی هم که در صحنه بين المللی ميگذشت،  سرچشمه ميگرفت. آفتاب عمر شوروی بر سر بام رسيده بود و ديری نگذشت که «امپراتوری سرخ» نيز، همچون امپراتوری های ديگری که قرار بود جاودانی باشند، در شنزار تاريخ فرو رفت.

موج های پی در پی مهاجران توده ای و فدايی، که در نيمه نخست دهه ۱۳۶۰ خورشيدی برای فرار از سرکوب جمهوری اسلامی به شوروی پناه بردند، با کشف واقعيت های درون «خانه عمو يوسف»، بخش بزرگی از رويا های خود را از دست دادند. آنها که توانستند، به سوی «جهنم سرمايه داری» پر کشيدند. ديگران بر جای ماندند و سقوط بت بزرگی را که ده ها سال از فروش بهشت دروغين تغذيه کرده و پروار شده بود، از نزديک ديدند.

از «دموکراسی های توده ای» اروپای خاوری نشانی بر جای نماند. احزاب و سنديکا های بزرگ کمونيستی در اروپای غربی و جنوبی چون برف در آفتاب تابستانی، آب شدند. حتی کشور های معدودی هم که هنوز رسما زير سلطه حزب کمونيست روزگار ميگذرانند، صحنه اقتصادی را به «سرمايه داری ملعون» سپرده اند. در اين ميان کره شمالی، با مردمی گرسنه، استثنايی است که قاعده را تاييد ميکند.

شماری از ايرانيانی که از تشکيلات توده ای و شبه توده ای بر جای ماندند، دلشکسته از اين تجربه درد ناک، با سياست بدرود گفتند. شمار ديگری، به ويژه در مهاجرت، به ليبراليسم يا سوسيال دموکراسی روی آوردند. جمع کوچک تری همچنان به گذشته خود وفادار مانده اند و «بازگشت به دوران طلايی» را انتظار ميکشند.

اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی ديگر به تاريخ پيوسته، اما بسياری از زوايای زندگی هفتاد و چهار ساله آن هنوز برای ايرانيان در هاله ای از ابهام است. ولی بدون شناخت شوروی، پی بردن به واقعيت حزب توده ناممکن است. و بدون شناخت شوروی و حزب توده، پهنه های مهمی از تاريخ جهان و ايران در قرن بيستم ميلادی برای ايرانيان ناشناخته خواهد ماند.
در پی فرو ريزی شوروی، بخش بسيار بزرگی از آرشيو های آن بر پژوهشگران گشوده شده و آثار بسيار با ارزشی درباره ظهور و صعود و افول «امپراتوری سرخ» فراهم آمده است.

آنچه در اين هفتاد و چهار سال بر پهناور ترين کشور جهان گذشت، يکی از مخوف ترين کابوس هايی است که در صحنه تاريخ به واقعيت بدل شد. ولی شگفت تر از ابعاد اين  کابوس، شور و شوق وصف ناپذيری است که در ستايش آن به حرکت در آمد. ميليون ها انسان، از جمله فرهيخته ترين آنها، در سراسر گيتی از جمله ايران، به اين تجربه دل باختند و در پرستش آن تا پای جان پيش رفتند.

در ايران نيز بخش بسيار بزرگی از توانايی های فکری کشور، طی دورانی طولانی و حساس، در خدمت ايدئولوژی شوروی بر باد رفت.
ادبيات مشروطه، تکيه گاه رستاخيز فرهنگی کشور، ايرانيان را به شناخت ريشه های درونی و تاريخی واپس ماندگی شان دعوت کرد. دوام اين گرايش می توانست ايران را با مدرنيته آشتی دهد.

در عوض تئوری «امپرياليزم»، در روايت لنينی-استالينی آن، ايرانيان را از متمرکز شدن بر ريشه های درونی واپس ماندگی خود بازداشت و ستيزه جويی با غرب را به چالش عمده آنها بدل کرد. نفرت مشترک از «غرب امپرياليست»، و به ويژه آمريکا، يکی از دلايل اتحاد شگفتی است که در نيمه دوم دهه ۱۳۵۰ خورشيدی ميان پيروان ولايت فقيه و طيف های گوناگون توده ای به وجود آمد.

امروز نيز بخش بزرگی از راديکال ترين گرايش های بر جای مانده از «چپ جهان سومی»، هنوز از گفتمان ضد غربی و ضد سرمايه داری رهبران جمهوری اسلامی به وجد ميآيد. پيوند های نزديکی که ميان محمود احمدی نژاد و هوگو چاوز به وجود آمده، ريشه در همان نفرت مشترک دارد.

...............................................
دیدگاه های مطرح شده در این مطلب، الزاما بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.

"وحدتِ"چپ! و چرایی در تناقض بین مقولۀ "انقلاب"و موضوع "وحدتِ انقلابیون"؟

0
0
****
 
درنظر بگیرید، قرار گذاشته باشیم!جهت دست یابی به،
استفادۀ بهینه و رعایت عدالت در نحوۀ استفاده از "هوا"،
آئین نامه ای برای "تنفس"تدوین بکنیم!

 انقلابیون، با تغییرات اساسی پیوندی ناگستنی دارند، هرچند می دانند که  همۀ تغییرات بزرگ از تغییرات کوچکی تشکیل می شوند که به آنها (تغییرات بزرگ) شخصیت و معنی می دهند. در واقع می توان به جرئت بیان کرد که همۀ انقلابیون دنیا در یک "درکِ نظری"و "حسی عملی"با هم وحدت استراتژیک داشته و دارند و آن این است که: «هیچ اقیانوسی نیست که از قطره قطره های آب تشکیل نشده باشد»!
به همین دلیل روشن است که بر این باورم که موضوعِ وحدت در میان واحدهای انقلابی امری طبیعی، غائی و مع الفارق است! وضعیتی همانا موجود! و اگر نباشد، موضوعیتِ انقلابی بودن نقض می شود! به همین دلیل هم هست که جستجوی وحدت در میان انقلابیون موضوعی فاقدِ فائده بوده و می توان قبول کرد که اصول ناظر بر باز تولیدِ وحدت در میان انقلابیون باید  امری به غایت نادرست و دخالت در موضوعی غیر قابل دستکاری باشد!
اگر قبول داشته باشیم که چراییِ روحِ حرکت و بنای شخصیتیِ "انقلاب"و "انقلابی بودن"از عدم رضایت از وضعیت موجود و حاضر ناشی می شود! اصولاً باید اعتقادی عمیق به مقولۀ "فراوانی"را – نیز - قبول داشته باشیم. علت اینکه انقلابیون را نمی توان با مدیران در یک مظروف جمع کرد هم، چه بسا از این ویژه گی سرچشمه می گیرد.
اگر مدیریت به معنی و مفهوم استفادۀ بهینه از امکانات موجود باشد، که هست! فرد انقلابی را از این ویژه گی می شود تشخیص داد که "اعتقادی"به محدودیت امکاناتِ موجود ندارد. از نقطه نظر یک انقلابی ما هنوز بسیاری از امکانات دور و بر خود را نمی شناسیم و نتوانسته ایم آنها را در محدودۀ تحتِ مدیریت خودمان وارد بکنیم.
با این اساسِ فکری است که معتقدم تدوین منشور و یا برنامۀ ای برای وحدت در میان انقلابیون همان مقدار واجدِ مولفه های "شوخ طبعی"است که کسانی بخواهند برای "تنفسِ هوا"آئین نامه تدوین نمایند!
راه دوری نرویم، نیازی به مراجعه به اسناد و نمونه های تاریخی هم نیست! کوتاه ترین راه اثبات درستی و یا نادرستی گزاره های بالا را با قاضی کردن کلاه خودمان می توانیم، بیآزمائیم!
لطفاً در وضعیت "قاضی"کردن کلاه خودتان قرار بگیرید و به این سئوال ساده پاسخ بدهید: «در عرصۀ عمل اجتماعی روزانه چند بار "وحدت"خودمان با "برنامه های"خودمان را نقض می کنیم؟»
جمعبندی:
دوستان در سه سازمان، که به دنبال وحدت چپ، فراخوان داده و در حال گِل لگد کردن هستید! اگر اصراری بر سرِکار گذاشتن – حداقل – خودتان ندارید، همین الان همۀ نوشته ها و تحقیقات خود را به بایگانی تاریخ تحویل داده، فوراً به صفوف مردم ایران در جای جای کرۀ خاک بپیوندید! یک عالمه کار تدوین نشده و بر روی زمین، چشم انتظارِ دانایی های موجود نزد شما هستند.
***
پی نوشت: اگر سیاست ورزی ایدئولوژیک بد است، که هست! فقط برای همسایه نیست! گروه های سیاسی و احزابی که به دنبال کسب قدرت سیاسی باشند، نمی توانند فاقد برنامه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که بتواند اکثریت جمعیت در جامعۀ مدنی را شامل بشود، باشند.
نقطۀ مقابل "کاریزمای"قهرمانان در تاریخ یک ملت، "بی کاریزمائی"نیست، بلکه داشتن "کاریزمای"حس مشترک با طبقات و اقشار اجتماعی "هدف"در یک برنامۀ هوشمندانه و فراگیر است. "کاریزمائی"که اعتماد بنفس بازیگران عرصۀ مبارزۀ سیاسی را "تامین"می کند و موجدِ لیاقتِ کسب و توسعۀ قدرت سیاسی است.
طبیعی هم هست که در فقدان یک برنامۀ هوشمندانه و فراگیر، افراد به دنبال "قبیله"و "قبیله کشی"باشند و این همان انحرافی است که بهتر است جنبش "چپ"در ایران از آن به دور باشد!

مردم غریبه نیستند، غریبه اجنبی است.

0
0
«اگر کوهی از زاویه‌های دید مختلف به شکل‌های متفاوت نمودار می‌شود، این بدان معنا نیست که کوه از لحاظ عینی اصلاً فاقد شکل است یا شکل‌های نامحدودی دارد.
چون تفسیر در تحقق واقعیات تاریخ نقش ضروری بازی می‌کند، و چون تفسیر هیچ موجودی دارای عینیت کامل نیست، این دلیل نمی‌شود که بگوئیم صحت و اعتبار همه تفسیر‌ها به یک اندازه است و اصولاً واقعیات تاریخ پذیرای تفسیر عینی نیست.»
تاریخ چیست، ادوارد هالِت کار Edward Hallett Carr
_________________ 
پیش‌تر از زندان لشکر دو زرهی تعریف کردم. پوزش می‌خواهم که نام «ابوالحسن عباسی» (مرد چمدان به دست حزب توده) را یکی دو جا به اشتباه «غلامحسین عباسی» نوشته بودم.
ضمناً اگرچه در مورد زندانی شدن آیت الله کاشانی در زندان لشکر دو زرهی، «حسین فردوست» در خاطراتش و نیز روزنامه کیهان هفدهم دی ۱۳۳۴ اشاره دارند، اما من به دلائلی دچار تردید شده‌ام و بعد از تحقیق دوباره روایت صحیح را خواهم گفت.
...
در این قسمت بعد از پرداختن به زندان باغشاه و دژبان و فلک الافلاک و...، به ترور «محمد مسعود» و پنج نفر دیگر که پای «خسرو روزبه» و دوستانش نوشته شده و نیز به گزارش مهم «خروشچف» در «کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی» اشاره می‌کنم و ضرورت بیان آن و رابطه اش را با خاطرات خانه زندگان توضیح می‌دهم.
_________________ 
زندان باغشاه
زندان باغشاه مرا به یاد استنطاق «میرزا رضا کرمانی» و تیربارانش می‌اندازد. زندانی جسوری که هواداران ناصرالدین شاه و شمار زیادی از مردم او را قاتل «شاه شهید» لقب دادند.
میرزا رضا کرمانی در زندان باغشاه بازجویی شد و همانجا جان داد.
«ناظم الاسلام کرمانی» در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان صحنه اعدام میرزا رضا را به زیبایی به تصویر کشیده و از آقای ناصر رحمانی نژاد شنیدم زنده یاد غلامحسین ساعدی می‌خواسته آن را به نمایش درآورد...
«کلنل کاساکوفسکی» هم در خاطراتش صحنه اعدام میرزا رضا را شرح داده است که سربازان چه جوری می‌آیند و می‌ایستند. عیناً تصویر یک فیلم است.
...
زندان باغشاه‌‌‌‌ همان جایی است که میرزا جهانگیر خان شیرازی ناشر صور اسرافیل، ملا علی معروف به قاضی ارداقی، ملک المتکلمین و سلطان العلمای خراسانی (ناشر روح القدس)، را کشتند.
در دوره استبداد صغیر که با به توپ بستن مجلس آغاز گردید و با فتح تهران توسط مشروطه خواهان پایان یافت و همچنین بعد از کودتای ۱۲۹۹ که رضا خان (رضا شاه بعدی) به میدان آمد و قوای قزاق به تهران ریختند و خیلی‌ها دستگیر شدند ـ زندانیان سیاسی را به باغشاه هم می‌بردند،
...
بعد از به توپ بستن مجلس به دستور سرهنگ «لیاخوف» روسی بسیاری از مدافعان مجلس کشته و مجروح شدند و نمایندگان متحصن، از آنجا به پارک امین الدوله که در‌‌‌‌ همان نزدیکی واقع بود گریختند. قزاق‌ها پس از تصرف مجلس به پارک امین الدوله حمله بردند و نمایندگان را مضروب و دستگیر کردند و به باغشاه منتقل ساختند.
پدر ایرج اسکندری، «یحیی میرزا اسکندری» از شاه‌زادگان قاجاری مشروطه‌خواه هم مدتی در زندان باغشاه زندانی بود.
گروهی از دست اندرکاران نشریات نیز که دستگیر شده بودند به زندان باغشاه منتقل شدند.
...
بعد از کودتای محمدعلی شاه «محسن صدر» (صدر اشرف) در زندان باغشاه برو و بیا داشت و همین برایش پرونده شد. بعد‌ها در دوره رضا شاه سال ۱۳۲۴ وقتی قرار شد محسن صدر نخست وزیر بشود. عده‌ای از نمایندگان اقلیت مجلس و نشریات حزب توده ضمن مخالفت، او را «جلاد باغشاه» لقب دادند و اشاره‌شان به کارنامه سیاه وی در زندان باغشاه بود.
...
پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک هیئت ایرانی مرکب از نویسنده، خواننده، هنرپیشه ورزشکار، و... برای شرکت در فستیوال جهانی جوانان به رومانی رفته بودند و زنده یاد «عاشورپور» خواننده شهیر هم باهاشون بود، در بازگشت به وطن، وقتی با کشتی به بندر انزلی رسیدند، دستگیر شدند. کودتا شده بود.
۱۱۹ نفر بودند و فرمانده‌ی نیروی دریایی همه شان را به باد فحش کشید و به عاشورپور خواننده شهیر گیلان سیلی محکمی زد، سپس او را به همراه «جهانگیر افکاری»، «ثمین باغچه‌بان»، «دكتر آیدین»، «محمد علی توفیق»، «پرویز خطیبی» و کسان دیگری که اسامی شان را نمی‌دانم به زندان باغشاه بردند. (البته آنها در زندان موقت شهربانی تهران و قلعه فلك‌الافلاك خرم‌آباد هم برده شدند و عاشورپور در جزیره خارك و زندان شهربانی اهواز هم زندانی کشید. همسر وی «پروین ناصحی» هم به جرم فعالیت‌های سیاسی در زندان بود و با مادر بیژن جزنی هم سلول)
بگذریم...
...
«دعوت برای تهیه مقدمات مسافرت به فستیوال بخارست» را علاوه بر محمود تفضلی، صادق چوبک و اسماعیل پوروالی (بامشاد)، «نیما یوشیج» هم امضا کرده بود و جلال آل احمد طی نامه ای نه چندان وزین به نیما، آنرا نکوهش کرد و نیما پاسخ داد که از آن می‌گذرم.
...
شاهرخ مسکوب، نویسنده‌ای که معتقد بود هیچ چیز جز احساسات مستقل درونی نمی‌تواند و نباید مبنای آفرینش هنری باشد و هنرمند تنها در برابر خود، وجدان و احساساتش مسئولیت دارد، او، و مهدی خانباباتهرانی هم در باغشاه زندانی بودند. علی امید، کامبیز مخّیری، نصرت رامش... برادر پوران شریعت رضوی مهدی (آذر) که با احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲جان باخت، آن‌ها هم مدتی در زندان باغ شاه زندانی شد.
...
جدا از زندانیان سیاسی، چاقوکش‌ها را هم به آنجا می‌آوردند. زیر مجموعه طیّب (طیّب حاج رضایی)، امثال حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج توسلی، محمد باقری، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری همه در باغشاه زندانی بودند.
...
طیّب از بزن بهادر‌ها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه، جوری که وقتی فرح پهلوی فرزند اولش را به دنیا آورد، طیّب کوچه و محل را چراغونی کرد.
طیّب با شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ سرشاخ شده بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه، طیّب هم میدان ‌دار و بارفروش و او هم طرفدار و فدایی شاه می‌نمود، اما کاشف به عمل اومد که ضد شاه هم هست. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. هوادارانش می‌گویند سران مملکت جلسه گذاشتند که با وی زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروش‌ها رو تیر کنم و طیّب پاسخ داده بود که تو قانون مشتی‌گری، ما با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. حالا چقدر این روایت‌‌ها درسته من نمی‌دونم.
...
محمدرضا طالقانی گفته است حول و حوش انقلاب، به دلیل برهم زدن مسابقات کشتی جام آریامهر مدتی کوتاه به زندان باغشاه افتادم. محمدرضا طالقانی‌‌ همان فردی است که با داوود روزبهانی (فرمانده عملیات ۱۹ بهمن سال ۶۰ که به جان باختن موسی خیابانی و...انجامید)، روی سقف ماشین بلیزری که آیت الله خمینی را از فرودگاه مهر‌آباد به بهشت زهرا برد نشسته بود و بعد‌ها به ریاست فدراسیون کشتی رسید.
گفته شده شیخ مهدی شاه آبادی هم ۱۲ آذر ۵۷ در باغشاه زندانی بوده است.
در دورهٔ دولت بختیار، در اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ تعدادی از روزنامه نگاران از جمله مهدی بهشتی‌پور و فیروز گوران و نعمت الله ناظری را هم که جزو فعّالان سندیکایی بودند، دستگیر و به زندان باغشاه تهران بردند.
_________________ 
زندان باغشاه کجای تهران بود؟
میدان باغشاه جنوب میدان پاستور (سی متری سابق) واقع شده که مجسمه گَرشاسب (با نیزه‌ای در دهان اژد‌ها) در آن خودنمایی می‌کند. از میدان باغشاه که به سمت جنوب می‌رفتیم نرسیده به منیّریه، سربازخانه (پادگان) باغشاه را می‌دیدیم و زندان باغشاه آنجا بود.
بعد از میدان باغشاه که تقاطع سی متری و سپه بود پائین‌تر چهارراهی قرار داشت که به آن چهار راه لشکر می‌گفتند. منطقه باغشاه هم لشکر نام داشت.
...
گفته شده زندان باغشاه بعد از انقلاب به دست تیپ موسوم به سیدالشهدا افتاده است.
_________________ 
زندان عشرت آباد
حدود یک قرن و نیم پیش ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر اول فرنگ خود دستور داد باغی بین قصر قاجار (زندان قصر کنونی) و باغ نگارستان (وزارت ارشاد کنونی) احداث کنند و عمارتی چهار طبقه را در آن پایه ریزی نمایند که این باغ و عمارت‌های آن به عشرت آباد معروف گردید.
عشرت آباد یکی از اعیان نشینان دربار قاجار در شمال و خارج از تهران قرار داشت که در چند مقطع به آن بناهایی اضافه شده است. ساختمان اصلی آن به شمس العماره شبیه است و هم اکنون در پادگان عشرت آباد قرار دارد. زندان عشرت آیاد هم در همین پادگان قرار داشت.
...
پادگان عشرت آباد بعد از انقلاب به ولی‌عصر تغئیر نام داد و زندان سابق سپاه (بازداشتگاه ۵۹)، که از مهم‌ترین بازداشتگاه‌های خارج از نظارت سازمان زندان‌ها بود، در بخش جنوب غربی آن واقع بود.
زندان مزبور که می‌گویند تعطیل شده، دو بند انفرادی با سلولهایی به ابعاد ۲×۱/۵ متر و یک بند عمومی داشت. در سالهای ۷۹ و ۸۰ مجموعه زندانیان ملی – مذهبی و نهضت آزادی در آن زندان تحت بازجویی بودند.
...
از شاهرضا به طرف میدان فوزیه که می‌رفتیم به پل چوبی می‌رسیدیم بعد خیابانی بود که از بهارستان می‌آمد بالا به طرف شمال شاهرضا. آنرا ادامه که می‌دادیم ته آن می‌خورد به میدانی که حالت سه راهی مانند داشت روبروی آن میدان، قسمت شمالی، به عشرت آباد می‌خورد.
_________________ 
زندان قلعه فلک الافلاک
قدمت تاریخی قلعه فلک الافلاک به دوران ساسانیان بر می‌گردد.
می‌گویند زمانی نیایشگاه و یا آتشكده بوده است و بعد از آن «دژ شاپور خواست»، سپس اردوگاهی برای اسرای رومی، و بعد خزانه جواهرات خاندان بدربن حَسْنویه ، از کردان بَرْزَکانی ایران که در گذشته های دور بر قسمتهایی از کردستان و لرستان و خوزستان فرمان راندند.
...
فلک الافلاک همچنین قلعه حكومتی اتابكان هم بوده است و نیز سربازخانه , انبار مهمات , محلی امن و مخوف برای نگهداری زندانیان سیاسی و امروز، موزه آثار باستانی – تاریخی و مردم شناسی لرستان.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، زمان سپهبد زاهدی فلک الافلاک رسما زندان می‌شود.
...
در زندان قلعه فلک الافلاک خرم آباد، خلیل ملکی... صارم الدین صادق وزیری، کریم کشاورز، آیت الله کاشانی، ناظرزاده کرمانی، محمد علی توفیق (پدر حسین و حسن توفیق)، عاشورپور، پرویز خطیبی، دکتر آیدین، ثمین باغچه بان... و خیلی‌های دیگر زندانی بوده‌اند.
در سایتهای حکومتی به یکی از فرماندهان جنگ (حاج احمد متوسلیان) اشاره می‌شود که گویا سال ۵۴ به زندان فلک الافلاک افتاده است. ایشان شاید جای دیگر زندانی بوده‌اند. فلک الافلاک سال ۱۳۴۸ به عنوان یک اثر تاریخی و فرهنگی به باستان‌شناسی (سازمان میراث فرهنگی فعلی) واگذار شد و دیگر زندان نبود.
_________________ 
زندان دژبان ارتش
زندان دژبان بی‌اختیار «کریمپور شیرازی» را به یاد من می‌آورد که آنجا جان باخت.
...
خیابان سوم اسفند شمال منطقه‌ای که ادارات عمده ارتشی (دژبانی، خبازخانه و خیاطخانه و...) قرار داشت، وزارت دارایی هم بود که جلوی در ورودی آن توپهای سنگین برنجی کار گذاشته بودند. از باغ ملی وارد آنجا می‌شدیم و در بزرگ چوبی عاج مانندی داشت.
در شمال این قسمت که هم دژبانی بود و هم فضای بزرگ ادارات ارتشی، سمت راست، طبقه اول زندان دژبان قرار داشت.
در خیابان سرهنگ سخایی (سوم اسفند سابق)
چهارراه که نه، سه‌راه بالادست میدان حسن‌آباد، (چهارراه‌ عزیز‌خان) را که در نظر بگیریم خیابان سرهنگ سخایی سمت شرق آن واقع شده بود.
...
زندان دژبان بازداشتگاه موقت بود و علاوه بر سیاسی‌ها، ارتشی‌هایی را که خلاف ملاف داشتند هم آنجا می‌بردند.
زندان دژبان چهار اتاق بزرگ داشت. یک راهرو پهن، شش انفرادی، دو توالت، یک دستشوئی و همه یکجا و سر پوشیده.
گفته شده مسؤولیت زندان دژبان از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۳ با سرهنگ (بعداً ارتشبد) ازهاری بوده است.
...
سرلشکر احمد نخجوان و سرتیپ ریاضى در زندان دژبان حبس کشیدند. امان الله جهانبانی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی ایران که مدتی رئیس اداره کل صنایع و معادن بود و در نیمه‌های سال ۱۳۱۶ به دلایل نامعلومی مورد غضب رضاشاه قرار گرفت و از ریاست صنایع و معادن برکنار و دستگیر شد در زندان دژبان (و بعد در زندان قصر) حبس کشید. البته او در دوره محمد رضا شاه پنج دوره به نمایندگی مجلس سنا رسید.
...
خسرو روزبه هم که فروردین ۱۳۲۶ دستگیر شده بود، یک ماه در زندان دژبان حبس کشید. ۱۷ اردیبهشت‌‌‌ همان سال توسط حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی و صفیه خانم حاتمی از زندان دژبان فراری داده شد.
سید حسین امامی ضارب «عبدالحسین هژیر» هم در زندان دژبان بود.
«شهریار» شاعر هم سر یک ماجرای عشقی با شیطنت تیمورتاش، مدتی به زندان دژبان تهران افتاد.
سپهبد نادر باتمانقلیچ نیز در زندان دژبان بود اما پس از کودتای ۲۸ مرداد فوری آزاد شد و به ساختمان ستاد ارتش رفت و تا سال ۱۳۳۴ ریاست ستاد ارتش را برعهده داشت.
...
کاوه داداش‌زاده و هم پرونده‌ای‌هایش مدتی علاوه بر زندان لشکر دو زرهی در زندان دژبان هم بودند. داداش‌زاده کتاب «پادشاه زندان‌ها» را نوشته و داستان ۱۰۰ نفر از زندانیان «آستارا» یی را که در دوران شاه مورد شکنجه واقع شدند، شرح می‌دهد.
داریوش فروهر هم در زندان دژبان بوده (سال ۱۳۳۸) و گویا در سلولی زیر شیروانی که لوله‌های بخار از آن می‌گذشت، زندانی بوده است. مهندس سحابی، «محمدعلی عمویی»، «طاهر احمدزاده»... و خیلی‌های دیگر در زندان دژبان بوده‌اند.
...
در تاریخ ۱۷ آبان سال ۱۳۵۷ که هنوز رژیم شاه پابرجا بود، فرمانداری نظامی تهران امیر عباس هویدا و ۱۳ نفر از دولتمردان و امیران را به زندان دژبان انداخت. این زندان، زندان دژبان پادگان جمشیدیه در غرب تهران بود و با زندان دژبان قدیمی که شرح دادم فرق دارد.
عبدالعظیم ولیان، رضا صدقیانی، منوچهر تسلیمی، منوچهر آزمون، ایرج وحیدی، حسن رسولی، هوشنگ اربابی، ایرج گلسرخی، جمشید بزرگمهر، حسین فولادی، ارتشبد نصیری، جعفرقلی صدری و داریوش همایون در، زندان دژبان پادگان جمشیدیه بودند. (البته داریوش همایون از آنجا گریخت.)
_________________
کریم‌پور شیرازی
پیش‌تر به کریم‌پور شیرازی اشاره نمودم. شاعر و روزنامه نگاری که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و پس از مدت‌ها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش جان باخت.
کریم‌پور شیرازی مدیر روزنامه شورش بود که از سال ۱۳۲۹ منتشر گردید و در جریان ملی شدن صنعت نفت انتقادات تندی بر علیه شاه و خانواده‌اش ابراز کرد.
او در انتقاد از اشرف پهلوی ‌نوشته بود: مردم می‌گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال بازی کند. مردم می‌گویند این پولهایی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل و تراخمی و بی‌سواد این مملکت فقیر و بدبخت می‌گیرد به چه مصرفی می‌رساند... مردم می‌گویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه، مقننه و اجرائی این مملکت دخالت نا‌مشروع می‌کند...
عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند.
_________________ 
کریم‌پور شیرازی و دوبیتی هرزه «آب کرج»
حتی اگر به کریم‌پور شیرازی این انتقاد بجا را داشته باشیم که به کدام دعوی آزادی خواهی فلان شاهدخت بیست و چند ساله را می‌توان با واژه‌های دریده، بدکاره و بد‌تر از بدکاره خواند و چرا باید در اوج مبارزه مردم ایران با قدرت بزرگ زمانه و نهضت ملی کردن نفت دوبیتی هرزه «آب کرج» را که تا سال‌ها در محلات بدنام به رنگ و ترانه خوانده می‌شد در مجله «شورش» درشت نمایی کرد...
حتی اگر به او اینگونه انتقاد‌ها را هم داشته باشیم و ماجرای سوختن وی را هم گردن خودش بیاندازیم و بگوئیم وی در جریان اقدام برای فرار، پیراهن خودش را با نفت بخاری داریوش فروهر آتش زده‏ و می‌خواسته با انداختن پیراهن مشتعل خودش به سوی نگهبان زندان از آنجا فرار کند ولی آتش خودش را می‌گیرد... اگر و اگر...
بازهم رژیم ضددموکرات و ستمگر شاه تبرئه نمی‌شود. بگذریم که شعبان جعفری در مصاحبه با خانم «هما سرشار» پیرامون چگونگی مرگ وی می‌گوید:
«این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی می‌ندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای اینکه تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف می‌ندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن.»
_________________
ترور محمد مسعود
در بخش پیش از سانسور دفاعیه خسرو روزبه در دادگاه که خیلی چیزها را گفت اما حزب توده آنرا دستکاری کرد و ارائه داد، همچنین از ترور محمد مسعود توسط ابوالحسن عباسی و قتلهای مشابه که مسؤولیت خسرو روزبه در آن‌ها تردید برنمی‌دارد، صحبت نکردم.
نمی‌توان از دستگیری افسران حزب توده و تیرباران امثال خسرو روزبه گفت و از ترور محمد مسعود و بقیه سرسری گذشت.
 شب جمعه ۲۲ بهمن سال ۱۳۲۶ در خیابان اکباتان «محمد مسعود» مدیر روزنامه «مرد امروز» و نویسنده کتاب «گلهایی که در جهنم می‌روید» و...، گلوله خورد و نشریات حزب توده آن را به شدت زیر سؤال بردند. روزنامه مردم در شماره ۲۷۵، قتل محمد مسعود را «ترور فجیع» نامید و گردن دربار و دستگاه رژیم شاه گذاشت.
متاسفانه بازجویی‌های خسرو روزبه، ابوالحسن عباسی و ابراهیم پرمان نشان داد آن قتل فجیع به دربار شاه و دستگاه تیمور بختیار برنمی‌گردد.
زمانیکه محمد مسعود ترور شده آن‌ها عضو رسمی حزب توده نبوده‌اند اما این واقعیت از قبح مسأله نمی‌کاهد. ضمن اینکه هشت نفری که مستقیم و غیرمستقیم در ترور مزبور دست داشتند، یعنی سیف الله فرخ، حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی، ابراهیم پرمان، خسرو روزبه، ناصر صارمی، منوچهر رزمخواه و صفا خانم (صفیه خانم حاتمی)، افراد شاخصی بودند و با مرور وضع حزبی آن‌ها با سؤالات مهمی برخورد می‌کنیم که از آن می‌گذرم.
تنها یادآوری کنم که ابوالحسن عباسی کلمه‌ای از ترور‌ها در بازجویی‌اش نگفته بود اما بعد از روبرو شدن با خسرو روزبه، مجبور می‌شود سیر تا پیاز ماجرا را شرح دهد، از جمله اینکه او (عباسی) خودش به محمد مسعود شلیک کرده است.
_________________ 
حسام لنکرانی با ضربات پتک کشته می‌شود.
به جز محمد مسعود، ۵ نفر دیگر هم ترور شدند. حسام لنکرانی، محسن صالحی، داریوش غفاری، آقا برار فاطری و پرویز نوایی
همانطور که پیشتر گفتم حسام لنکرانی اردیبهشت سال ۱۳۲۶ کمک کرد تا روزبه از زندان بگریزد.
خسرو روزبه در مورد حسام لنکرانی که شهریور ۱۳۳۱ به همراهی خودش و ابوالحسن عباسی و با ضربات پتک آرسن آوانسیان کشته شد ضمن اشاره به عیاشی و اعتیاد حسام، در بازجویی تصریح نموده که «اگر ما دست روی دست می‌گذاشتیم و اجازه می‌دادیم که حسام در پناه پلیس قرار گیرد و حزب را متلاشی سازد، هیچ عقل سلیمی ما را نمی‌بخشید... من از لحاظ اخلاقی (از ترور حسام) بسیار ناراحتم اما به لحاظ وجدانی ندامت و شرمندگی احساس نمی‌کنم و معتقدم انجام این قتل به خاطر حفظ حزب و تحقق هدفهای آن ضروری بوده است.»
...
روزبه در صفحات ۱۳۱ تا ۱۳۶ بازجویی‌هایش رویهم رفته چهارده دلیل اقامه می‌کند که تمام اعضای کمیته مرکزی حزب توده از تمام ترورهایی که صورت گرفته اطلاع داشته‌اند. در صفحه ۱۳۴ بازجویی اش نوشته «برای من به اندازه سر سوزنی تردید نیست که تمام اعضای کمیته مرکزی حزب توده در بحث مربوط به قتل حسام و اتخاذ تصمیم در باره آن وارد بوده‌اند.»
من توضیح خسرو روزبه را در شرح ترور حسام لنکرانی، محسن صالحی، داریوش غفاری، آقا برار فاطری و پرویز نوایی خوانده‌ام.
به جز «محمد مسعود» که داستان دیگری دارد اینطور که بازجویی‌های روزبه نشان می‌دهد بقیه به نوعی مرتبط با پلیس بوده‌اند.
گویا قرار بوده سرهنگ مبصر، سرهنگ زیبایی، سرگرد سیاحتگر و سروان زمانی هم ترور شوند که با دستگیری ابوالحسن عباسی و سروژ استپانیان و آرسن آوانسیان و... به سرانجام نمی‌رسد.
در صفحات ۱۳۱ تا ۱۳۵ اوراق بازپرسی روزبه، او به نکات مهمی در مورد ترور‌ها و اینکه سر برخود اینکار را نکرده، اشاره می‌کند که شاید در فرصتی دیگر عین آنرا بیآورم.
_________________ 
مردم نامحرم نیستند.
متاسفانه دستگاه تیمور بختیار و بعداً ساواک (و سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس) از زیر و بم این ترور‌ها که در بازجویی‌ها به دقت تشریح شده، مطلع بود، اما مردم ایران و حتی احمد شاملو که در وصف خسرو روزبه شعر سروده، از آن خبر نداشتند و همه خیال می‌کردیم محمد مسعود توسط دربار و مامورین امنیتی رژیم شاه کشته شده است.
غریبه پنداشتن مردم، سنت سیئه ای است که متاسفانه فقط مربوط به دیروز یا حزب توده نیست. همین الان هم مردم محرم نیستند.
یک مثال بزنم:
تابستان سال ۲۰۰۷ میلادی در انگلیس قضات دادگاه پوئک POAC «كمیسیون تجدید‌نظر‌خواهیِ سازمان‌های ممنوعه»
PROSCRIBED ORGANISATIONS APPEAL COMMISSION 
رأی دادند نگاهداشتن مجاهدین در لیست ممنوعه غلط و غیرعقلانی است.
در آن دادگاه ۵ نفر از مجاهدین (مهدی برایی، حسین عابدینی، محمد سیدالمُحدّثین، صدیقه حسینی و مژگان پارسایی) با Witness Statements یعنی با شهادت‌نامه‌های خود «کنگرهِ فوق‌العادهِ مجاهدین در ژوئنِ سالِ ۲۰۰۱» در قرارگاهِ اشرف را پیش کشیدند و اینکه در نشستِ مزبور، مبارزهِ مسلّحانه و شیوه‌هایِ قهرآمیز، تجدید نظر شده و بعداً همهِ مجاهدین بر آن صِحه گذاشته اند...
در حکم ۱۴۴ صفحه‌ای پوئک، به کنگره‌هایِ سراسریِ مجاهدین (در سپتامبر ۲۰۰۱- ۲۰۰۳) هم اشاره شده که گویا تجدیدنظر در مبارزهِ مسلّحانه و شیوه های قهرآمیز، (یعنی تصمیمِ نشستِ فوق‌العاده در ژوئن ۲۰۰۱) به تأیید تک تک اعضا رسیده است.
...
اگر آنچه قضات دادگاه پوئک از آن ۵ نفر شنیدند صادقانه و واقعی بوده باشد معنی اش این است که مجاهدین مبارزه مسلحانه را پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ کنار گذاشته اند. موضوعی که فقط دولت انگلیس، قضات دادگاه پوئک و امثال جان بولتون در آمریکا از آن با خبر بودند اما مردم ایران نه.
برگردیم به ترور محمد مسعود و دیگران
_________________ 
شاملو نام شعرش را عوض می‌کند.
احمد شاملو که هنگام سرایش شعر «خطابه ی تدفین» در سال ۱۳۵۴ از چند و چون ترور‌ محمد مسعود بی‌خبر بود، بعداً شعرش را پس گرفت.
آخرین سطرهای شعر «خطابهٔ تدفین» وی در مدح و یادبود «خسرو روزبه» سروده شده بود.
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران...
...
در برابر تندر می‌ایستند
خانه را روشن می‌کنند
و می‌میرند.
...
وقتی احمد شاملو از دخالت روزبه در ترورها مطلع شد، با خشم و درد نوشت:
«مناسبت این شعر – اعدام خسرو روزبه – برای همیشه منتفی است. بشر اولیه‌ ‌ای که تنها برای ایجاد بهره‌برداری سیاسی حاضر شود در مقام جلادی فاقد احساس، دست به قتل نفس موجودی حتا بی‌ارج‌تر از خود بیالاید تنها یک جنایت‌کار است و بس. تایید او، به هر دلیل که باشد، تایید همهٔ جلادان تاریخ است. متاسفانه بسیار دیر به اقاریر این شخص دست یافتم.»
البته شاملو پیش‌تر هم شعر وارطان سخن نگفت را، به نازلی سخن نگفت، تغئیر داده و گفته بود «... شعر، نخست» مرگ نازلی «نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد، اما این عنوان، شعر را به تمامی وارطان‌ها تعمیم داد و از صورت حماسهٔ یک مبارز بخصوص درآورد.»
بگذریم که در آن شعر، سخن از دیالوگ بین نازلی و شکنجه گر می‌رود، درحالیکه اگر نازلی سخن نگفت دیگر دیالوگ معنا ندارد.
_________________ 
مداحی چندش آور لویی آراگون از سربازان گمنام
لویی آراگون، شاعر و نویسندهٔ فرانسوی شعر چندش آوری دارد به نام VIVE LE GUÉPÉOU زنده باد سربازان گمنام سازمان جاسوسی شوروی
...
سازمان جاسوسی شوروی پیش از «ک. گ. ب»
Комитет государственной безопасности. (КГБ)
 G.P.U «گ. پ. او»
 Государственное политическое управление (ГПУ)
خوانده می‌شد.
...
بخشی از این شعر چندش آور این است:
من در ستایش «گ. پ. او» آواز می‌خوانم...
من در ستایش ماموران «گ. پ. او» آواز می‌خوانم که در همه‌جا هستند و در هیچ‌کجا حضور ندارند...
من خواستار «گ. پ. او» هستم تا زنگ پایان یک جهان را به صدا درآورم...
خواستار یک «گ. پ. او» شوید...
زنده‌باد «گ. پ. او» تصویر دیالکتیک قهرمانی...
زنده‌باد «گ. پ. او» تصویر حقیقی عظمت ماتریالیستی
زنده باد «گ. پ. او» ضدّ خدا ، ضد پاپ و شپش‌ها
زنده‌باد «گ. پ. او» ضد خانواده، ضد قوانین ننگین
زنده‌باد «گ. پ. او» خصم دشمنان پرولتاریا
زنده‌باد «گ. پ. او»، زنده‌باد «گ. پ. او» 
...
اینگونه مواقع یاد این آیه سوره شعرا می‌افتم «وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ»
از شبه شاعران، کژراهان پیروی می‌کنند و بس.
_________________ 
گزارش مهم خروشچف در کنگره بیستم
موضوع دیگر که از قسمت بعد به آن می‌پردازم گزارش بسیار مهم خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی است. البته خروشچف فقط ارائه داد وگرنه آن، دستاورد کار جمعی است.
گزارش مزبور اگرچه در مورد ایران نیست اما به ما و به «خاطرات خانه زندگان» دقیقاً مربوط می‌شود.
واقعش این است که نمی‌توان از زندان دو زرهی و قزل قلعه و تنفرنویسی‌ها و تردید‌ها گفت و از گزارش خروشچف به کنگره بیستم که نقش معین عمل در تغئیر نگاه امثال شاهرخ مسکوب و زندانیان سیاسی چون او داشت، نگفت.
گزارش خروشچف مربوط به سال ۱۹۵۶ میلادی است اما تا ۳۳ سال بعد (تا ۱۹۸۹) در خود شوروی علنی نشد و در ایران حتی بعد از آن سال هم، تمام و کمالش را کسی ندید و نخواند در حالیکه مضمون آن فقط به شوروی و استالین مربوط نیست. (آیا شما متن کامل آنرا خوانده اید؟)
...
مضمون آن گزارش نقد کیش شخصیت و خودخدابینی است. دردی که چون خوره اعتماد ما را خورده و خواهد خورد. هر قضاوتی هم که نسبت به خروشچف‌های متقلب و چاپلوس داشته باشیم، از تأمل در سخنان او بی‌نیاز نیستیم. اشتباه است در گزارش خروشچف تنها به استالین متمرکز شویم...
...
تا نسل هوشیار و بیدار امروز کیش شخصیت را که ‌گاه لباس تواضع می‌پوشد و به جلد «شبلی» و بایزید می‌رود، نشانه نگیرد، ما به صبح نمی رسیم.
چون شاهان و شیخان جدید با سیابازی و شکستن بیضه در کلاه بازهم و بازهم به او رودست می‌زنند و به محض اینکه سوار بر قدرت شوند دیگر پائین بیا نیستند. از پیروز هم که کسی سؤال نمی‌کند.
گزارش خروشچف در زمان خودش مثل بمب صدا کرد و بیشتر از فروریزی دیوار برلن غبار و آوار داشت. پس‌لرزه هایش تا همین الآن باقی است.
در زندان دو زرهی و قزل قلعه و... زندانیان سیاسی که از گزارش وی مات و متحیر شده بودند ابتدا آنرا به توطئه سازمان «سیا» ربط دادند اما واقعیت سرسخت تر از آن بود که می‌پنداشتند. همه عجب عجب می‌گفتند.
انگار به قول نیمایوشیج که در نامه به جلال آل احمد نوشته بود:
از در و دیوار چیزهای عجیب و غریب می‌بارید.
... 
...
سایت همنشین بهار
ایمیل

بیست (20) "ستون"برای «چهل دلیلِ محمد رضا جلائی پور در ضرورت نامزدی خاتمی»!

0
0

اولویت های انتخاباتی جامعۀ مدنی چیست؟

 «وجهی از "شوخ طبعی"تاریخ در این است که مطابق میل خود رفتار می کند!»
 
نوشتۀ بلند بالای جلائی پور، نشان از تصمیم راسخ ایشان برای ترویج اندیشه اش دارد که باید آن را پاس داشت! وارد مباحث متن نوشتار ایشان نمی شوم،اولبه این دلیل که اگر نقد و مجادله ای می باید صورت می گرفت، 7 سال و 9 ماهِ گذشته وقت کافی برای آن وجود داشت و دومبه این دلیل که پای فشردن بر وجوه اشتراک نظر برای سه ماه مانده به انتخاباتِ مقرر برای خرداد 92 علاوه بر اینکه منطقی است،زیباترهم هست.
 
در اهمیت انتخابات شوراهای شهر و روستا و فازبندی مراحل فرآیندی در روند انتخابات؛
فرآخوان یادداشت «چهل دلیل در ضرورت نامزدی خاتمی»(اینجا بخوانید) را اضافه می کنم به وضعیت ویژۀ موجود در انتخابات 92 که با انتخابات شوراهای شهر و روستا نیز همزمان شده است. به استناد تجارب برگزاری انتخابات شوراها و با توجه به فقر حصور سازمان های اجتماعی غیردولتی سازمان دهی انتخابات شوراها عمدتاً می بایستی توسط اقشار اجتماعی و شهروندان با منافعِ نزدیک به هم حمایت شود.
ریش سفیدان محلی، استادان دانشگاه، معلمین و فرهنگیان، کسبه و اصناف، اتحادیه های صنفی و اتاق های بازرگانان و احزاب حداقلی که هنوز به فعالیت خود ادامه می دهند، امکان عملی معرفی نامزدهای انتخابات شوراها را دارا هستند و از همین منظر و از همین امروز می توان و باید از فرصت های باقی مانده تا زمان معرفی نامزدهای انتخابات استفاده کرده، علاقه مندانِ به  نامزدی در این انتخابات را شناسایی و به جامعۀ مدنی معرفی کنند.
اگر فاز کنونی فرآیندی که به انتخابات نیمۀ دوم خرداد 92 منجر خواهد شد، افزودن بر تعداد بیشتری از انسان های مورد وثوق جامعۀ مدنی برای نامزدی در انتخابات باشد که هست، فاز دوم، دفاع از "حقوق شهروندنیِ حق انتخاب شدن" خواهد بود و صف بندی برای حمایت از نامزد های تأئید صلاحیت شده در فاز سوم از فرآیند انتخاباتی قرار دارد. به همین دلیل هم اولویت امروز جامعۀ مدنی را باید در چند گام عقب تر از مسیر پیشنهاد جلائی پور جستجو کرد.
برای تمرین دمکراسی و ایجاد شور و شوق در مشارکت در انتخابات خرداد 92 که می تواند حتی منجر به انصراف حاکمیت کودتا از برگزاری اصل انتخابات نیز بشود – که صد البته هزینه های آنرا نیز باید بپردازد- فازبندی فرآیند انتخابات به شرح ذیل قابل جداسازی است:
 
1-         فاز اول، ایجاد امید در نامزدهای بالفوه برای حضور در انتخابات در روستاها، شهرها و انتخابات ریاست جمهوری در عرصۀ ملی؛
2-          فاز دوم، دفاع از حق انتخاب شدنِ داوطلبان نمایندگی، درچهارچوب همین قوانین موجود؛
3-          فاز سوم، ایجاد ائتلاف های انتخاباتی در تمامی سطوح؛
4-          فاز جهارم، ترویج استفاده از حق رای دادن، حتی برای انتخاب بین بد و بدتر؛
5-          فاز پنجم، استقرار سیستم نظارتی مردمی و رسمی  بر انتخابات و صیانت از آرای شهروندان؛
 و... روشن است که نمی توان از ترتیب و توالی در این "روند"، صرف نظر کرد.
 
بیست "ستون"پیشنهادی برای تقویت "چهل دلیل جلائی پور"کدام است؟
برای پاسخ به این سئوال مجبور هستیم به شعار "مابسیاریم"بازگردیم. این درست است که سیستم حاکمیتی موجود، حتی در سال 91 نیز با تغییرات در قانون انتخابات سعی کرده است، دایرۀ مشمولین حق انتخاب شدن را به شدت محدود نمایند ولی به استناد واقعیت های آماری روشن، هرتعداد از شهروندان که در قالبِ محدودیت های اعمال شده،  مشمول شرایط تعیین شده از طرف سیستم باشند، باید اصولاً اکثریت آنها در قالب شعار "ما بسیاریم"قرارداشته باشند.
از زهرا رهنورد، معصومۀ ابتکار، فائزۀ هاشمی تا زهرا شجاعی و صدها رجل سیاسی از جامعۀ بانوان ایرانی؛ از میرحسین موسوی، مهدی کروبی، سید محمد خاتمی، معین، کلانتری، کرباسچی، محسن هاشمی، علی دائی، زیباکلام، نیلی، ... تا حمیدرضا جلائی پور حداقل 20 نفر از تخبگان جریان تاریخی "ما بسیاریم"می توانند و باید برای مبارزه از حق انتخاب شدن – در چهارچوب همین قوانینِ دست و پا شکستۀ موجود به صفوف نامزدهای انتخاباتی حاضر در صحنه اضافه شوند.( اسامی مطرح شده فقط برای طرح بحث است هرچند امکان "ائتلاف"در بین آنها "فضیلت"در حرکت را اضافه می کند.)
مگر نه این است که هزینۀ ردصلاحیت هریک از این شخصیت های سیاسی و اجتماعی که دست چینی و معرفی آنها توسط نهادهای اجتماعی در جامعۀ مدنی صورت خواهد گرفت، از حدّ تحمل محدودیت های فکری در شورای نگهبان بیشتر است؟
 
جمعبندی و نتیجه گیری:
سیستم حاکم با ایجاد سروصداهای فراوان سعی دارد توجه جامعۀ مدنی را از اهمیت انتخابات در خرداد 92 پراکنده نماید. وقت آن است که با کمک همۀ عقلای قوم و با اتکاء به قدرت "ما بسیاریم"اولویت ویژۀ انتخابات شهر و روستاها به جامعه یادآوری گردد. برای تمرین دفاع از حق انتخاب شدن در چهارچوب قوانین مصوب موجود، صدها و بلکه هزاران نامزد مشمول قوانین جاری توسط جامعۀ مدنی معرفی و حاضر گردند و حضور فعال در "فرآیند"انتخاباتی کلید زده شود!
به خاطر داشته باشیم که - بویژه - تیم مصباحیه و دولت احمدی نژاد با چراغ خاموش برای کلیت انتخابات خرداد 92 برنامه ریزی کرده اند و عدم تحرکِ کافی از سوی جامعۀ مدنی و نیروهای اصلاح طلب و تحول خواه، می تواند هزینه های غیرقابل جبران به روند و فرآیند دستیابی به دمکراسی در ایران تحمیل نماید!

وزیر مهاجرت کانادا گفت مقامات جمهوری اسلامی نمی توانند وارد کانادا شوند ولی به مخالفان پناه

0
0

 

وزیر مهاجرت کانادا گفت مقامات جمهوری اسلامی نمی توانند وارد کانادا شوند ولی به مخالفان پناه داده می شود

 

 

وزیر مهاجرت و شهروندی کانادا در نامه ای به حسن زارع زاده اردشیر مدیر اجرائی مرکز بین المللی حقوق بشر در کانادا تاکید کرد که این وزارتخانه اجازه حضور به مقامات جمهوری اسلامی در کانادا نخواهد داد و همچنین به مخالفان جمهوری اسلامی پناه خواهد داد.

 

چندی پیش حسن زارع زاده اردشیر مدیر اجرائی مرکز بین المللی حقوق بشر در کانادا در نامه ای به وزرای امور خارجه و مهاجرت و شهروندی کانادا خواستار حمایت آنها از نهادهای حقوق بشری ایرانی و پناهندگان و نیز تحقیقات بیشتر نسبت به مقامات و افراد وابسته به جمهوری اسلامی که قصد ورود به کانادا را دارند شده بود.

 

وزیر خارجه کانادا آقای جان برد در نامه خود در ماه گذشته تاکید کرده بود که کانادا همه روابط خود رابا دولت ایران قطع کرده و سیاست فشار به رژیم ایران را دنبال می کند. به دنبال نامه وزیر امور خارجهکانادا، وزیر مهاجرت آقای جیسون کنی نیز واکنش نشان داده و ضمن تشریح سیاست های کانادا در خصوص نحوه پذیرش پناهندگان ایرانی، تاکید کرده است که از ورود مقامات وابسته به رژیم و اعضای خانواده آنها جلوگیری می شود.

 

متن نامه وزیر مهاجرت و شهروندی کانادا به حسن زارع زاده اردشیر مدیر اجرائی مرکز بین المللی حقوق بشر در کانادا به شرح زیر است.

 

من خواست شما برای اقامت دادن به مخالفان دولت جمهوری اسلامی در کانادا را تصدیق می کنم. بر اساس قانون حمایت از مهاجران و پناهندگان، دولت کانادا یک برنامه مهاجرتی را مدیریت می کند که بر سه پایه استوار است؛ مهاجرت اقتصادی، بهم پیوند دادن خانواده ها، و حمایت از پناهندگان. این مواردبه اهداف کانادا برای انتخاب کردن، نیروی تازه گرفتن و یکپارچه کردن مهاجران متخصص و با مهارت، دوباره پبوند دادن اعضای درجه یک خانواده ها و برآورده کردن التزام بین المللی انسان دوستانه کانادا ارتباط پیدا می کنند. 

 

اهداف برنامه اسکان کانادا در حوزه امور انسان دوستانه و پناهندگی برای تقویت سنتهای انسان دوستانه کانادا در اسکان "پناهندگان کنوانسیون" (ژنو) و افرادی در موقعیت "پناهنده مانند" صورت می گیرد. علاوه بر تلاشهای دولت کانادا، حمایت های خصوصی کمک می کند تا سازمان ها و گروههای قادر شوند به پناهندگان و افرادی در موقعیت های مشابه یاری برسانند تا زندگی خود را دوباره در کانادا بسازند. وزارت شهروندی و مهاجرت کانادا در این زمینه به کمیساری عالی پناهنگان سازمان ملل وارجاع دیگر سازمان ها و حمایت های خصوصی تکیه می کند تا پناهندگان را شناسایی و برای اسکان معرفی کنند.

 

برنامه اسکان سه هدف دارد: حمایت، برآورده کردن مسئولیت های بین المللی، و تهیه راه حل پایا. افرادی که خارج از کانادا صاحب صلاحیت برای اسکان در کانادا می شوند که در چارچوب یکی از این دو طبقه بندی قرار بگیرند؛ پناهندگان کنوانسیون ژنو، کشور پناهگاه.

 

من نگرانی ها شما در مورد مقامات دولت ایران که می خواهند در کانادا اقامت بگیرند مورد توجه قرار داده ام. قیدهای عدم پذیرش در قانون مهاجرت کانادا طراحی و در نظر گرفته شده تا:

 

- از سلامتی و امنیت کانادایی ها حمایت کند و امنیت جامعه کانادا را نگهدارد، و

- بوسیله تقویت احترام به حقوق بشر و رد کردن دستیابی به خاک کانادا توسط افراد مجرم و خطرناک به امنیت، عدالت و امنیت بین المللی را ترویج کند.

 

وزارت مهاجرت و شهروند کانادا با شرکای خود از جمله اداره مرزبانی کانادا، پلیس کانادا (پلیس سواره سلطنتی)، و سازمان امنیت کانادا همکاری می کند تا اطمینان حاصل نماید افرادی که امنیت و سلامت کانادا را به مخاطره می اندازند از کانادا دورنگهداشته شوند. مراحل چک امنیتی کانادا در بکارگیری خود جامع و بدون تبعیض هستند. این مراحل بررسی امنیتی بدین منظور طراحی شده اند تا هر نوع تهدید امنیت و سلامت کانادا را شناسایی کنند.

 

قانون حمایت از مهاجران و پناهندگان و مقررات مربوط به آن زمینه های ویژه ای در خصوص عدم پذیرش را به متقاضیان ارائه می کنند که از کشورهایی هستند که آشفتگی داخلی داشتند یا دارند، کشتار دسته جمعی و جنگ اتفاق افتاده و یا نقض حقوق بشر در آنجا گسترده بوده و هست و یا کسانی که دارای یکی از شرایط زیر باشند:

 

-
مقامات ارشد دولتی، دیپلمات ها، یا کارکنان دولت؛
-
پرسنل فعلی و سابق نظامی ، امنیتی، اطلاعاتی، و پلیس، یا اشخاصی که در زمینه های علمی و تکنیکی مرتبط با سلاح های شیمیایی و بیولوژی استخدام شده اند؛
-
فامیل نزدیک خانواده های سران دولتی؛
-
افراد مظنون به عضویت در سازمان هایی که در تروریسم و یا جنایات علیه بشریت دست دارند؛ یا
-
اعضای گروههای پارتیزان.

 

چنین متقاضیانی از یک تحقیقات جامع و سخت در ارتباط با سنجش قابل پذیرش بودن باید رد شوند.

 

امید دارم این اطلاعات ارائه شده مفید باشد.

 

جیسون کنی

وزیر مهاجرت و شهروندی کانادا


گزارش تصویری مراسم نوروری انجمن فرهنگی ایران و دانمارک

0
0

،در هفته گذشته جشن های چندگانه نوروزی در شهر کپنهاک برگزار شد در این میان، جشن نوروزی «انجمن فرهنگی ایران و دانمارک» کمی با بقیه مراسم ها در شهر کپنهاک متفاوت بود. در مراسم نوروزی این انجمن، برنامه‌های متنوع برای بزرگسالان و کودکان تدارک دیده شده بود . تعدادی از خانواده های دانمارکی _ ایرانی در این مراسم حضور بهم رساندند ..برنامه دو ربانه (دانمارکی _ فارسی) بود و در باره تاریجچه نوروز و همچنین تفاوت این مراسم در افغانستان ؛ نوروز برای بچه های دو زبانها توسط یک فیلم کوتاه نشان داده شد، لاتاری ، صرف شام ، چای، قهوه و دسر...و سرانجام شرکت کنندگان به رقص و پایکوبی پرداختند

 

الگو سازی از مهدی باکری حزب اللهی برای جوانان آذربایجانی

0
0

 .

روزگار غریبی است نازنین!

علی رغم اینکه تحصیلات مهدی باکری در رشته مهندسی مکانیک بود با این حال بعد از انقلاب اسلامی مدتی شهردار اورمیه و مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب اورمیه می شود و نهایتا به فرماندهی فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا منصوب می شود بدیهی است شغلهای دولتی نظیر فرماندهی نیروهای نظامی، شهرداری و یا دادستانی از نظر ماهیت کاملا باهم متفاوت هستند و هر فردی برای تصدی این مشاغل نیاز به تحصیلات عالی و تجربه کار در این زمینه ها را دارد اما مهدی باکری نه دارای تخصص و نه دارای تجربه لازم دراین زمینه ها بود اما او در اطاعت کور کورانه از حکومت مرکزی ایران و آیت الله خمینی نظیر نداشت او شهادت در راه اسلام و آیت الله خمینی را موهبت الهی می پنداشت در عملیات خیبر زمانی که خبر کشته شدن برادرش را به وی دادند، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس می گیرد و چنین می گوید «شهادت حمید یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده‌است.» وهمین اطاعت کور کورانه نیز باعث شد در مدت کوتاهی مدارج ترقی را طی کند چونکه آیت الله خمینی پیوسته تاکید می کرد ایمان به تخصص برتری دارد و در گزینش افراد برای پست های دولتی باید که ایمان افراد اساس انتخاب آنان باشد البته در حکومت اسلامی ایران اطاعت کور کورانه از حکومت مرکزی بصورت ایمان راستین به اسلام تعبیرمی شود نهایتا مهدی باکری به علت عدم تخصص و تجربه شغلی در فرماندهی نیروهای نظامی باعث می شود خود او و تعداد بسیاری از آذربایجانیهای تحت فرماندهی او به طرز فجیعی کشته شوند برای مثال در حین عملیات بدر در جزیره مجنون نیروهای عراقی، سربازان تحت امر باکری را محاصره می کنند هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی باکری را به عقب بازگردانند اما او با لجبازی از عقب نشینی امتناع می کند و آذربایجانیهای تحت فرماندهی خود را مجبور می کند در محاصره نیروهای عراقی تلفات سنگینی را تحمل کنند به گفته شاهدان نیروهای عراقی بعد از غلبه بر سربازان تحت فرماندهی مهدی باکری به جستجوی سربازان زخمی می پردازند و از نزدیک به سر آنان تیر خلاص شلیک می کنند حتی او در این وضعیت هم از عقب نشینی و نجات جان سربازان باقیمانده امتناع می کند  احمد کاظمی و محمود دولتی با اصرار از وی می‌خواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله۷۰۰ متری که میان خط اول و خط دوم حمله جان خود و دیگران را نجات دهد؛ ولی این درخواست هر بار با جواب منفی وی روبرو می‌شود تا اینکه بر اثر اصابت تیر مستقیم سربازان عراقی در تاریخ ۲۵ بهمن ۱۳۶۳ کشته می شود.در این هنگام در حالی که یاران او سعی در انتقال پیکرش بوسیله قایق به عقب را داشتند قایق هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی یکی از سربازان بعثی قرار گرفته، در اروند رود غرق می‌شود. پیکر وی و سایر سربازانش هیچگاه یافت نشد و وی همچنان مفقودالجسد می‌باشد.

متاسفانه مهدی باکری زنده نماند که ببیند چگونه آیت الله خمینی علی رغم ادعاهای خود به ناگهانی جام زهر را نوشید و به عقد قرارداد صلح با عراق راضی گردید او زنده نماند که ببیند که ایران  به یکی از شرکای اصلی نظامی و اقتصادی ارمنستان مبدل گشته است او اگر زنده بود شاید چیزهایی درباره فاجعه خوجالی می شنید و شاید از خود این پرسش را می کرد چطور ممکن است ایران کشوری که من حاضر بودم بخاطر تمامیت ارضیش جانم را فدا کنم همکار نظامی ارمنستان باشد و به کمک ایران در اراضی آذربایجان ناموس من آذربایجانی مورد تجاوز قرار گیرد اگر او زنده بود در سال ٢٠٠٦ میلادی به چشم خود می دید که دهها جوان آذربایجانی در شهرهای آذربایجان جنوبی مورد اصابت گلوله ماموران امنیتی قرارگرفتند فقط خواست آنان پایان دادن به راسیسم دولتی بر علیه ترکان آذربایجان بود اگر او زنده بود .........بله مهدی باکری باید الگوی عبرت برای جوانان آذربایجانی باشد نه الگوی رفتار.

خدا کیست؟،زن ستیز،نسل کش، گردن کلفت ...

0
0

به نظر من خدا یک جنایت کار  با الفطره  است

در عهد عتیق یا همان کتاب تورات مذهب یهودیت اشاره دارد که ،یهوه آسمان و زمین را در ۶ شبانه روز آفرید،یعنی‌ در واقع آدم و هوا هم از همان زمان پا به عرصه حیات گذاشتند.

حالا اینکه قبل از این زمان یهوه کجا بود و به چه کار مشغول بود،بماند،اما ظاهراً حیات از این زمان آغاز شده است.(مورد قبول سایر ادیان،یعنی‌ عمر حیات به زیر ۱۰ هزار سال می‌رسد،چیزی که علم ثابت نموده خیلی‌ بیشتر از این‌است که اصلا قابل قیاس نیست.)

یعنی‌ از همان آغاز ،اختیار از انسان گرفته میشود،در همه جا انسان میبایست بر اساس دیکته خدایش زندگی‌ کند.،ضمن اینکه همیشه با توجه به خدا بودن از آینده خبر داشته ،اما از وقوع حوادث دلخراش همچون،راندن انسان از بهشت،یا قتل هابیل جلوگیری نکرده است.چرا  ...!؟

خدا به زن یا همان ننه هوا به خاطر خوردن سیب گفت: در د و زحمت تو را در زمان  حاملگی‌ و زایمان زیاد می‌کنم،که البته اگر این مجازات آن بی‌چاره بوده،چرا شامل حال زنان بعدی و حال حاضر میشود نمی‌دانم، اما چنین خدایی بی‌شک عادل نیست.

خدا به مرد،یا بابا آدم گفت:چون به حرف زنت گوش دادی،باید در تمام مدت زندگی‌ با سختی کار کنی‌ و بدبختی بکشی.حالا چرا این مجازات شامل حال همه مردان شده و میشود،نشان از عادل بودن خدا دارد?

خدا در اینجا نقشی‌ شیطانی دارد،چرا که تخم اختلافی عمیق و دنبال دار را بین زن و مرد میکارد.(خدا ازش نگذره)

خلاصه اینکه یاد،مثال قدیمی‌ افتادم،که گیرم که پدر تو بود فاضل.....،یعنی‌ تمام انسان‌ها تاوان اشتباه آن دو بخت برگشته را می‌پردازند،لابد خدا هم لذت میبرد،که دارد همچنان میبرد.

پرواضح است،هیچ عقل سلیمی چنین خرافاتی را نمی‌پذیرد،چنین خدایی قابل احترام نمی‌تواند باشد،ضمن اینکه داستان اینکه قاتلی (موسی)را به عنوان پیغمبر بر میگزیند و فرمان کشت و کشتار انسانهای دیگر را صادر می‌کند و ادامه خرافات....،خود دلیلی‌ بر عدم وجود خدایی دانا ‌ست.

البته این خدا برای پیروانش  مقدس می‌باشد،و اینان خود را  بندگان برگزیده دنیا می‌دانند و، همچنان منتظرند که فرماندهی جهان به دستور این خدای ناسیونالیست،در اختیار آنان قرار بگیرد،که به خاطر همین خیال پوچ و واهی میبینیم که چه جنایتهأ‌ای اتفاق افتاده و می‌افتد.آی‌ کاش این خدا از کشتن انسان‌ها لذت نمی‌برد.

- بعد از این به خدای آئین و خرافه دیگری میرسیم،که به تثلیث یا سه‌ خدا(پدر،پسر،روح القدوس) در قالب یک خدا ایمان دارند،در قالب شاخه‌ها و زیر مجموعه هایی که هر کدام،دیگری را نفی می‌کند،و خود را محق می‌داند.

خدایی را مییابیم که از نجات خود ناتوان است،خدایی که با همه قدرتش، دائم در حال بازی کردن با مردم است و از شکنجه کشیدن خود و پیروانش لذت میبرد.،در واقع خدا همیشه قایم موشک بازی را دوست داشته است.

خدایی که فقط با  عده‌ای خاص ارتباط داشته،بر آنها ظاهر میشده، و همیشه تبعیض خداوندی مشهود بوده است .

گروهی را بر گروهی دیگر برتری میداده،چه خدای عادلی که با همین کار بذر نفاق را میکاشت،که البته به موقع هم خون و خون ریزی درو میکرده است.

- در آخر به خدای اسلامیون (الله)میرسیم،خدایی که قهر و غضبش بیشتر قابل رویت است.

خدا به صورت علنی زن را برده مرد می‌پندارد،از اختیارات انسانی‌ خبری نیست،خدایی که تنها تکلیف معین می‌کند.

خدایی که فقط فرمان کشتار هم نوع را میدهد،زنان، کودکان را در زمره مال اموال و.... غنأئم جنگی قرار میدهد.

به نظر من خدا یک جنایت کار  با الفطره  است،که برای افراد دیوانه  و کسانی‌ که دارای ایمان و باور دینی میباشند ساخته شده است،کسانی‌ که که نمی‌خواهند از خرد انسانی‌ خود استفاده کنند.

به نظر من خدا ناخوشایند ترین،شخصیت در تمام افسانه هست،کسی‌ که همواره بیرحم ،نا عادل ،زن ستیز،نسل کش،نژاد پرست،بچه کش،آذر دهنده جنسی‌ و جسمی‌،خود بزرگ بین و گردن کلفت بوده است.  

به نظر من راه نجات بشر،در این است که بدانند خدایی نیست،قطعا احساس رهایی و  آزادی واقعی‌ را حس خواهند کرد،و در توهمات به دنبال سرنوشت خود نیستند.

با زیر و رو کردن کتب مثلا آسمانی ،حتا یک مورد یافت نمی‌شود که با عقل انسانی‌ سازگار باشد،تنها چیزی که بار‌ها به چشم می‌خورد وعده‌های دست نیافتنی و آسمانی برای انسان زمینی‌ است.

هر چند  ای کاش فقط مشکل, وجود خدا بود،چرا که یک خرافه کوچک ماند ۱ گلوله کوچک برفی است،که وقتی‌ به راه می‌افتد،بهمنی عظیم و غیر قابل مهار پدید میاورد.

بهمنی که تحت نام شاخه‌های مذهبی‌ ،سالهاست خرد انسانی‌ را در زیر خود مدفون کرده است.

اساس زندگی‌ انسانی‌، برگشت اختیار به انسان است.

که این اختیار در قالب خرافه‌های دینی و مذهبی‌ نمی‌گنجد.

 

    

 

شکست مفتضحانه جنگ عراق، ده سال بعد - دهمین سالگرد اشغال عراق

0
0

 

"قانون بین الملل ؟ بهتر است به وکیلم زنگ بزنم، او چنین چیزی را با من مطرح نکرد."جرج دبلیو بوش(- 1946 )،  رئیس جمهور آمریکا ( 2009- 2001)، (12 دسامبر 2003)

"طی ملاقاتی در آگوست 2002 در دیتروت، به جرج بوش گفتم اگر اجازه سازمان ملل را بگیرد، ما از او حمایت خواهیم کرد.- به او گفتم:   برای جلب حمایت سازمان ملل، ضروری است که با وضوح بیشتری نشان داده شود که او (صدام حسین) سلاح های کشتار جمعی دارد. چنین مدرکی وجود نداشت.  چون او (جرج بوش) نتوانست مدارک کافی ارایه دهد، حمایت سازمان ملل را نتوانست جلب کند.   کانادا باید از هر مداخله نظامی در خارج، که بدون اجازه سازمان ملل، حتی توسط متحدین کانادا انجام شود، بر کنار بماند.   "ژان کریتین (- 1934) نخست وزیر کانادا (2003 - 1993)،( 13 مارچ 2013)

"آنهائی که صد در صد مطمئن بودند که قبل از اشغال مارچ 2003، سلاح های کشتار جمعی در عراق وجود داشت، آگاهی شان کمتر از صفر در صد بود. "، هانس بلیکس (- 1928)، رئیس سابق بازرسان سلاح سازمان ملل، آگوست 2010

"متاسفانه اعتراف به موضوعی که همه می دانند، از نظر سیاسی ناجور است:   جنگ عراق تا درجه زیادی بخاطر نفت است."

آلن گرینسپن (- 1926)، رئیس سابق بانک مرکزی آمریکا ( کتاب "عصر آشوب:   مخاطرات پیش روی اقتصاد جهانی،" 2007)

"کسی که می خواهد سگش را بکشد، او را به داشتن بیماری هاری متهم می کند"-ضرب المثل قدیم فرانسوی.                             

این ماه دهمین سالگرد تصمیم حکومت بوش –  چینی برای اشغال عراق و آغاز جنگی است که آنها انتخاب کردند.  اکنون موقع خوبی است که نگاهی کوتاه به این واقعه ناگوار تاریخی داشته باشیم.

نظر سنجی ها نشان می دهند که امروز اکثریت آمریکائی ها فکر می کنند، جنگ سال 2003 عراق که به کشته شدن ده ها هزار عراقی و هزاران آمریکائی منجر شد، اشتباه بوده است.   نظر سنجی مشابه در انگلستان، کشور دیگری که بیشترین دخالت در جنگ را داشت، نشان می دهد که تنها بیست و هشت در صد مردم به محق بودن جنگ و امن تر شدن جهان باور دارند.   بر طبق نظر سنجی های دیگر، جرج دبلیو بوش، اگر بدترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا نباشد، یکی از بد ترین آنهاست.   مردی که از اخلاق نشانی نداشت. 

در واقع تصمیم شخصی و یک طرفه جرج دبلیو بوش برای شروع جنگی غیر قانونی و تجاوز کارانه بر علیه عراق، کشوری که به آمریکا حمله نکرده بود، تخطی از منشور سازمان ملل، که شورای امنیت اش دادن چنین اختیاری به آمریکا را رد کرده بود،  بوده است. این تجاوز بر اساس یک سری دروغ، جعلیات، اطلاعات غلط و پروپاگاندا صورت گرفته و به عنوان یکی از سوء استفاده ها و بهانه هائی که سیاستمداران منحرف برای دور زدن قوانین بین المللی و برای منافع ناچیز شخصی و یا ملی، به آن متوسل می شوند، در تارخ ثبت خواهد شد.  عراق منابع نفت زیادی داشت و در بعضی محافل، دشمن اسرائیل، کشوری که نسل سیاستمداران فعلی آمریکا کور کورانه از آن حمایت می کنند، محسوب می شد.   این برای سرنگون کردن حکومت عراق و تحت کنترل در آوردن آن کافی بود.

در تابستان و پائیز سال 2002، نگران از یک سری دروغ های شرم آور توسط حکومت  بوش -  چینی، که از نظر من چیزی جز توطئه نئو کانها نبود، نوشتن کتابی در محکومیت جنگی تجاوزکارانه بر علیه عراق، که در راه بود را، شروع کردم.

کتاب نخستین بار شش هفته قبل از تجاوز نظامی 20 مارچ با عنوان "چرا بوش جنگ می خواهد"بزبان فرانسه منتشر شد. یک سال بعد با نام "امپراتوری جدید آمریکا"بزبان انگلیسی و چند سال بعد با نام:   “Le nouvel empire americain”

در اروپا منتشر  و  تحت نام "یئنی آمئریکان ایمپراتورلوغو"به ترکی ترجمه شد.

کتاب، توطئه ها و کمپین تجاوز کارانه جنگ توسط حکومت بوش – چینی و بسیاری از رسانه های آمریکائی برای سوق دادن آمریکا به جنگ غیر قانونی تجاوز کارانه در خاورمیانه، برای سرنگونی رژیم صدام حسین و اعمال نفوذ آشکار برای کنترل منابع طبیعی عراق را توضیح می داد.    

 در واقع جنگ آمریکا بر علیه عراق، عمدتا یک جنگ اقتصادی بود.  حکومت صدام حسین به تلافی  ده ها سال حمایت بدون قید و شرط کشورهای آمریکا و انگلستان از ظلم اسرائیل به فلسطینی ها، شرکت های آمریکائی و انگلیسی را از توسعه منابع نفتی عراق کنار گذاشته بود.  در نتیجه حکومت بوش -  چینی، و غلام  آنها تونی بلر در انگلستان، برای جلوگیری کردن از توسعه منابع نفتی عراق توسط شرکتهای فرانسوی، آلمانی، روسی و چینی دست به مداخله نظامی زدند.  بنابراین، منافع اساسی اقتصادی مطرح بودند و قوانین بین الملل قدرتی برای جلوگیری از حمله نظامی نداشت.  بهانه ائی که پیدا کردند این بود که عراق صاحب سلاحهای کشتار جمعی است، که ممکن است روزی برعلیه همسایگانش مورد استفاده قرار دهد.   به اصطلاح "سلاح های کشتار جمعی "مذکور هیچوقت پیدا نشدند چون طبق تائید علنی بازرس سازمان ملل، هانس بلیکس، هرگز وجود نداشته اند.   کل عملیات  تبلیغاتی بوش -  چینی، چیزی جز دروغ و تقلب نبود.   یاد آوری میشود که جنگ 2003 عراق در حالی توسط بوش -  چینی شروع شد که آمریکا قبلا در گیر جنگی طولانی بر علیه بنیاد گرائی القاعده در افغانستان بود.   این جنگ  به تلافی  حمایت حکومت طالبان در افغانسان از تروریستهای 11/9 با اجازه سازمان ملل ازپائیز 2001 شروع شده بود.

یکی دیگر از دروغهای تکراری حکومت بوش – چینی این بود که دولت عراق به نحوی در حملات 11/9 شرکت داشت.  در این مورد هرگز سندی ارائه نشد.  در حالیکه همه شواهد خلاف آنرا نشان میدهند که صدام حسین سکولار،  مخالف سرسخت  القاعده مذهبی و تروریستی اسامه بن لادن بوده است.   

 اگر سیل تبلیغات رسانه ائی و حمایت از دار و دسته چینی -  رامسفلد -  ولفوویتز -  لئبی -  پئرل  در درون حاکمیت  آمریکا، توسط لابی طرفدار  اسرائیل نبود، مردم آمریکا و اکثریت کنگره از اشغال نظامی عراق پشتیبانی نمی کردند.  این دو کمپین در قانع کردن اکثریت خاموش متاثر از حملات تروریستی 11/9، و قبولاندن دروغ ها به جای حقیقت تاثیر بسزائی داشت. 

ظاهرا  ما ، در کشورهای قانونمدار، که هیچ کس ورای قانون نیست، زندگی می کنیم.  ولی اینکه تا به امروز هیچ کس در رژیم بوش – چینی در آمریکا و تونی بلر در انگلستان، بخاطر این سوء استفاده همه جانبه از قدرت که قابل تعقیب بوده، مواخذه نشده،  حتی تشویق هم شده اند، قانونمدار بودن این جوامع را زیر سئوال می برد.

ارتش آمریکا در سال 2001 رسما از عراق خارج شد.  ولی آشفتگی ادامه  دارد و عراق بخاطر ویرانی و عدم ثبات ناشی از اشغال نظامی آمریکا، ده ها سال از نظر سیاسی و اقتصادی در رنج و عذاب خواهد بود.

 

*- پرفسور دکتر رودریگو ترمبلی، اقتصاد دان متولد کانادا، مولف کتابهای      

"The Code for Global Ethics, Ten Humanist Principles” and “The New American Empire”

می باشد. لطفا به سایت کتاب در این آدرس مراجعه کنید.

www.TheCodeForGlobalEthics.com

 

 منبع: گلوبال ریسیرچ. 16 مارچ . 2013 

 

Viewing all 376 articles
Browse latest View live




Latest Images